باز هم در کلبه ی رویاهایمان
طلوع عشق را به قلب من هدیه کردی
دوباره سرم شانه هایت را آرزو داشت
و تا بی انتها مرا به آرزویم رساندی
در کلبه ی رویاهایمان
پنجره ی عشق
به وسعت آبی آسمان
و به اندازه تک تک قطرات باران
به روی لبخند زیبای دنیا باز است
چه خوشبختم من
که روز عشق را
امسال
در یک خانه ی رویایی جشن گرفتیم
و مرا به اوج احساس
و نهایت عشق رساندی
چه خوشحالم من
که هدیه ام را
امسال
با سبد سبد بوسه
از دستان مهربان تو گرفتم
و چه آغوشی
...
ما شعله می کشیم
و هیجان با هم بودن
در امتداد ثانیه ها
حقیقتی را آشکار می کند
که ما نیازمند یکدیگریم
و شوق با تو بودن را
پایانی نیست...
عطر عاشقی
فضای با تو بودن را
آکنده از مهر میسازد
و چه لذت بخش است
زیر یک سقف بودن با تو
خلوت با تو
هیجان با تو
و عشق تو
دیگر هیچ از دنیا نمی خواهم
جز آغوش بی نهایت و سخاوتمند تو
در خانه ی سبز رویاهایمان....
شمارش معکوس آغاز می شود...
به روز رفتنت نزدیک میشویم
رفتنی اجباری و طولانی
چقدر غمگینانه و شاد
چه احساس عجیبی
شمارش معکوس آغاز میشود...
نمیدانم این روزهای آخر
این لحظات پایانی با تو بودن را
دلتنگی کنم و اشک بریزم
بیتاب رفتنت شوم
یا بیخیال و خندان
از ثانیه های خاموش آخر
لذت برم
شمارش معکوس آغاز میشود...
ساعت روی دیوار
حریص شکنجه ی من میشود
و نیشخند میزد
این روزهای پایانی را
باز به سراغ این دفتر آمده ام
که گذشته مان را در آن نوشتیم
غم و شادیمان
گلایه هایمان از دنیا و آدمها
قرارهای پنهانی و عاشقانه
و دل سپردن های ممنوعمان
اکنون چه بنویسم؟
که خواب به چشمانم نمیاید
که میخواستم همسفر تو باشم
که در نبودت گریه ها خواهم کرد
دل شکسته خواهم شد
بیتابی خواهم کرد
و غریبانه خاموش خواهم شد...
چقدر این حرفها تکراریست
هزاران بار به تو گفته ام
و مهربانانه شنیده ای
و صبورانه وعده ها داده ای
و دلگرمم کرده ای
که چشم برهم زنی
مرا دوباره کنارت خواهی یافت
اگرنه
تلخ خواهم نوشت
شعرهای تنهایی را
این شمارش معکوس
عجب با عجله میگذرد...
سلام آدم برفی!
به جمع 2 نفره و کودکانه
من و عشق همیشگی ام
خوش اومدی
آدم برفی قشنگ من!
دیروز که من و عشقم
داشتیم تو رو می ساختیم
خیلی خوشحال بودیم
...
یک نفر دیگه هم به جمع ما اضافه شد
و از عشق عمیق ما با خبرشد
برات لبخند کشیدیم
و چشمای درشت
که دنیای قشنگ ما رو
بهتر ببینی
...
برف بازی کردن ما
دنبال هم دویدن ما
گلوله برفی درست کردن ما
و شاد شدن و
از ته دل خندیدن ما!!!
ببین آدم برفی
با چشمای قشنگت
که من برات ساختم
ببین ...
ببین چه دنیای بامزه ای داریم
دستامون یخ کرده
ولی ها می کنیم گرم میشیم
تندتند میدویم
ولی نفس عمیق می کشیم
ضربان نبضمون بالا میره
ولی تو آغوش هم آروم میشیم
خوب ببین آدم برفی من!
ببین عشق با آدما چیکار میکنه
این شب سرد و خلوت و تاریک رو
برای ما مثل یه بهشت کرده
که برای داشتنش
لحظه شماری می کردیم
عزیزم
آدم برفی قشنگم
مهم نیست
که ممکنه چند روز بیشتر اینجا نباشی
یا با نور آفتاب کم کم آب بشی
سعی کن عشق رو بشناسی
و با محبتش
دل مهربونتو گرم کنی
امیدوارم تو هم عاشق بشی
چون بهترین آرزوی منه
واسه تو که دوستت دارم!
جای پایمان در برف
کنار هم
جای پای کوچک من
در کنار جای پای مردانه ی تو
...
آخ که چقدر این با هم بودن ها
کنار هم بودن ها
شبیه هم بودن ها را
دوست دارم
پشت برف ها
دست من را میگیری
لبانم را می بوسی
و داغ داغ می شویم
وقتی به دنبال هم می دویم
و روی برف ها سر می خوریم
یخ می کنیم
و باز در آغوش هم گرم می شویم
وقتی روی برف ها زمین می خورم
دستم را میگیری
و بلندم می شوم
وقتی به تو تکیه میکنم
آن زمان
بی نهایت دوستت می دارم
وقتی از بالای کوه پر برف
به جای پای آدمها نگاه می کنیم
دلمان قدم زدن دونفره می خواهد
بازهم یک خاطره
یک خاطره ی عاشقانه
بی نظیر
ماندگار
پرمهر
و دوست داشتنی
من شیفته ی مهربانی های تو هستم
که به بهانه ی با من بودن
خستگی را به جان می خری
از موانع می گذری
تا به من برسی
می شناسمت
آرزوی دیرینه ی دل کوچکم
و می ستایمت
بزرگ ترین دارایی زندگی م
ما چه با هم خوشبختیم
و شاد
من تو را دوست دارم
و تو مرا
این ساده ترین
ولی پایدارترین اتفاق زندگی ماست
هوای تو را می خواهم
تو را که برایم زندگی را گرم میسازی
و عاشقانه
رنگارنگ... چون برگهای پاییزی
و بی انتها... همچون قصر عشقمان
و شاد و نورانی... چون لبخند پر مهر تو
بازهم برایم خاطره ساختی
یک روز قشنگ و دوست داشتنی
مثل همه ی پنج شنبه های با تو
جنس نگاهت
رنگ دستانت
سرخ و سبز
همرنگ جنگل روبه روی مان!
و تن من
داغ داغ
همانند آتشی که بر پا کردی
و سرخی آتش
که صورتت را جذابتر می کند
و لبخند شیطنت آمیزت
که به آتش میکشد
اندام تشنه ی مرا
بازی آغاز می شود
یک توپ و دستان ما
چقدر دوست دارم این بازی های دونفره را
که بی خیال و کودکانه
که می خندیم
که قهقه میزنیم
شاد می شویم...
من خوشبختم از اینکه اینجا هستم
در کنار تو
عاشق تو
توی قلب تو
در آغوش تو
و چشم در چشم تو
و خیالت در خیال من
چطور میشود
فرشته ای مانند تو
در ارتفاع پایین پرواز کند
و به دنیای من قدم بگذارد
...
به من بگو
چطور باید دوستت داشته باشم...؟؟؟
وقتی که دلتنگی
از طاقتم بزرگتر می شود
وقتی که صدایم می لرزد
و دستانم یخ می کند
وقتی که آه می کشم
و نگاهم را کنارت جا می گذارم
...
...
...
دلم گرفته است
باز غمگینم
و حلقه های اشک
چشمانم را نمناک می کند
باز از لحظهها خسته ام
و نگاه سرد و ساکتم
پاییز را بدرقه می کند
و نیلوفرهای احساسم
با ذهن درگیرم
در جدالی بی پایان
اسیر ابهام می شود
دوباره لبهایم قفل شده اند
و سکوت
این آزاردهنده ترین راز تاریخ
خاموشی را
از آن دل بی قرارم کرده
دوباره لبریز عشقم
ولی بیتاب و بی قرار
و اندکی دردآلود
و شکوه می کنم
آه می کشم
غصه می خورم
باز قصه ای ناگفته در دل دارم
که سراسیمه برای گفتن
به کنار تو می آیم
ولی افسوس...
باز راهم را گم کرده ام
باز خسته و سرگردان
در پی دستان گرم و پرمهر توام
مرا از خودت دریغ نکن
من برای گفتن حرفهایم
این اتفاقهای ساده ی تکراری
و این روزمرگی های ناگزیر
خسته و نا امید
به کنج خلوتی پناه می برم
مگذار این لحظات سخت
تنها بمانم
با تو می گویم
تنها به تو می گویم
و باز از تو می گویم
من در یک قدمی پرتگاهم
دستانم را بگیر!
به کنار من بیا!
مرا تفسیر کن!
چرا اینچنینم؟
نگو که خودت می توانی
نگو که باید بتوانی
من بدون تو
بی معنا می شوم
تنهایی نمی شود این بندها را گشود
پاهایم خسته شده اند
به کمکم بشتاب....
مهربونم...
توی قلبم...
خونه کردی...
خواننده می خواند
و ما همصدا با آهنگ
دست در دست هم
خیره به چشم های یکدیگر
غرق در سرور عشق جاودانی مان
ترانه را می خوانیم
و پرواز می کنیم
تا دوردستهای خیال
تا با هم بودن محض و بی انتها
و به قلب هایمان می اندیشیم
و عشق ابدی مان
که چه جایگاه امنی دارد
درون سینه ی پرحرارت ما
مهربونم...
مهربونم دوستت دارم
بیشتر از آنچه در کلام بگنجد
و عمیق تر از آنچه که وصف شود
و همیشگی تر از آنچه فکر کنی
مهربونم...
دوستم بدار
تا پایان دنیا
تا آنجا که واژهها انتخاب می شوند
و قافیهها ردیف می شوند
تا سپیدهدم رنگارنگ بی پایان
مهربونم...
بنواز
سازت را کوک کن
و آهنگ زندگی را
برایم زیبا بنواز
شاد بنواز و دلنشین
و با دستان قدرتمندت
زیباترین موسیقی زندگی را
با احساس پاک و شاعرانه ات بنواز
من به شنیدن صدای عشقت محتاجم...
من به خودم افتخار می کنم
که همه ی زندگی توام
که تکه ی گمشده ی توام
که عشق اول و آخر توام
من به خودم افتخار می کنم
که این همه عاشق توام
که زندگی را با تو می خواهم
که این همه دلتنگت می شوم
بهانه می گیرم
به سراغت می آیم
و آغوشت را برایم باز می گشایی
من به خودم افتخار می کنم
که بتی چون تو را دارم
و عاشقانه
روز و شب
می پرستمت
من به خودم افتخار می کنم
که تنهای تنها
در قلب تو خانه دارم
و شیرینی بوسه هایم
کام تلخت را
به رنگ عسل می کند
من به تو هم افتخار می کنم
که عاشق ترین مرد زمینی
و ستودنی ترین احساس را
در قلب مهربان و آسمانی ات
با زیباترین نگاه جای داده ای
من به تو افتخار می کنم
که گنجینه ای از درک و معرفتی
و در پستوی روح بزرگت
این دختر عاشق را ارج می نهی
احترام می گذاری
درک می کنی
و عاشقانه دوستش داری
من به تو افتخار می کنم
که جز لبخند
بر لبانم نمی آوری
و جز بذر عشق
در دلم نمی کاری
من به تو افتخار می کنم
که رویای شب و روز زندگی ام شدی
و در برابر عظمت وجود پرمهرت
واژه کم می آورم
من به تصمیمم افتخار می کنم
که تو را انتخاب کرده ام
و چقدر خوشبختم
که چون تویی را دارم
من صادقانه دوستت دارم
و عاشقت خواهم ماند
بیا با هم بدویم
بازی کنیم
قهقهه بزنیم
بچگی کنیم
شاد شویم
شیطنت کنیم
و عاشق این دنیای کودکانه شویم
با من به دوردست های خیال بیا
با من ترانه های شاد بخوان
دست در دست من بازیگوشی کن
به واژه هایم جان بده
نیمه گمشده من باش
تخیل ات را به من بسپار
بیا با هم پرواز کنیم
به آسمان برویم
خورشید را بزرگتر ببینیم
به سادگی می شود رویا بافت
بیا بچگی کنیم
تو که مردانه با زندگی می جنگی
تو که احساس جریحه دار شده ات
درون قلب مهربانت خاموش می شود
تو که به دنبال لحظه ای آرامش
از هیاهوی این زندگی
به خلوت من پناه می آوری
تو که از تکرار گریزانی
و روزمرگی تو را میآزارد
کنار من
اندکی کودکی کن
بگذار زندگی ات را
شادٍ شادٍ شاد
برایت از نو بسازم
مرا باورکن
مرا همین طور ساده باور کن
ساده و کودکانه
من شبیه هیچکس نیستم
عقربه ها می دوند
ثانیه ها می گذرند
و دوباره
به ساعت با تو بودن
نزدیک می شوم
بگذرید ای لحظه های تنهایی
مرا به او برسانید
به او که وجودش سراسر خواستن است
و حضورش اوج هیجان
به او که آغوشش آرامش محض است
و بوسه هایش آتشین و داغ
به او که بازوانش سرزمین من است
و صدای قلبش شادترین موسیقی
به او که لبخندش زندگی می بخشد
و نگاهش عشقی دوباره
مرا به او برسانید
مرا با او هم قدم سازید
ای ثانیه ها
تندتر حرکت کنید
من بی قرار با او بودنم
دستهایم را به دستهایش
نگاهم را به نگاهش
و لبانم را به لبانش نزدیک سازید
باز برایم خاطره بسازید
شب
عشق
لبخند
شور
حرارت
زیبایی
شوق
هیجان
بازی
لذت
و دوباره عشق...
من بیتاب با او بودنم
مرا به او برسانید...
دلتنگی می کنم
ولی بهانه نمی گیرم
بیادت می افتم
ولی اشک نمی ریزم
تو را می خواهم
ولی سراغت را نمی گیرم
خواب تو را می بینم
ولی تعبیر آمدنت نمی کنم
بی قرار می شوم
ولی گله نمی کنم
دلم می گیرد
ولی حتی صدایت نمی کنم
قول داده ام...
به تو قول داده ام
دیگر بچگی نکنم
بزرگ شوم
صبوری کنم
با خاطراتت شاد شوم
ولی به من بگو
کی به پایان می رسد
این رسم غریب...
این جدایی ها
این دل کندن ها
این دور شدن ها
آخر این دل کوچک من
کم طاقت تر ازین حرفهاست
تو که مرا به آغوشت عادت داده ای
تو که می دانی چطور آرامم کنی
تو که حال مرا بهتر از خودم می دانی
دلم لمس دستان گرمت را می خواهد
فقط به دیدارت می اندیشم
پس کی از راه می رسی
بر من خرده مگیر
که دوباره
بی وزن و قافیه
از دلتنگی تو می گویم
شتابان به سویت پر می کشم
اگر بدانم که می آیی ...
چمدانهایم را بسته ام
آماده ی آماده ام
برای همسفر تو بودن
برای پا به پای تو آمدن
برای همیشه کنار تو ماندن
من و تو
تنها
در جاده ها می رویم
چه لحظه های شیرینی!!!
باورم نمی شود
در کنار لبخند زیبای تو
با آرامشی محض
و یک دنیا دلخوشی
به سفر می رویم
تو مرد جاده ها می شوی
و من هم قدم اشتیاق تو
تو یک دنیا مهربان می شوی
و من یک عالمه می خندم
تو شبها بیدار می مانی
و من چشمانم را با عشق می بندم
تو مرا در آغوش می فشاری
و من به آرزوهایم نزدیک می شوم
همسفر می شویم
خاطره می سازیم
به هم نزدیک تر می شویم
قدر با هم بودن را بیشتر می دانیم
و همراه با عشق همیشگی
شهرها را پشت سر می گذاریم
ترس از پایان جاده
مرا می آشوبد:
"چرا هر چی که خوبه زود تموم میشه..."
تو با لبخند صورتم را نوازش می کنی
و با نگاهت می خوانی:
"وای امون از وقتی که
می خوای با من پا به پا شی..."
می خندم
دلگرم می شوم
به راهمان ادامه می دهیم
چه شب آرامی...
ماه در آسمان پیداست
روشن و شفاف
همچون چشمان درخشان تو
که به جاده ها خیره شده
تا مرا سالم و شاد
به مقصد برسانند
چشمان مهربانت خسته می شوند
بخواب عشق رویایی من
اندکی آرام بگیر
کنار من
نگران نباش
ثانیه ها را سپرده ام
آهسته جلو بروند
کنار من بیاسا
تا بیدار شوی
چشم از تو بر نمی دارم
جاده زیبا می شود با تو
بخوان برایم
ببوس لبهایم را
ماه را ببین
و مرا به اوج احساس برسان
کاش این سفر رویایی
به پایان نمی رسید
چه خوشبخت بودیم
و چه پروازی داشتیم
در شب خاطره ها
دست در دست هم...
یک خاطره ی رنگی دیگر
با عشقی بی پایان
در دفتر زندگی مشترک ولی ممنوع ما
به ثبت رسید
دوستت دارم همسفر عاشق من ...
باز هم دست روزگار
ما را از هم جدا کرد
باز هم چندین روز
نبودنت را
ندیدنت را
و نشنیدنت را
تاب آوردم
به امید فردا
که تو را خواهم دید
و لبریز می شوم
از عشق
عشق پاک تو
عشق همیشگی تو
عشق بی نهایت تو
روی ماسه های شنی
نوشتم همه ی هستی من
از عشق تو سرشارم
موج دریا
وقتی به اسم تو رسید
آرزوی دیرینه ام را
پاک نکرد
بوسه ای زد و
به آغوش دریای عاشق برگشت
باز به سراغ خاطراتت می روم
بوسه بر یادگاری ات می زنم
و بر روی قلبم می فشارم
بی صبرانه منتظر روزی دیگرم
که بتوانم در آغوش تو جای گیرم
دستانت را بفشارم
و ..
ایکاش می دانستی
که چقدر دوست دارم ببوسمت
و گرمای تنت
که به صورتم می خورد
آرام می گیرم...
ایکاش امشب بگذرد
و صبح فردا
دست در دست خورشید
ما را به هم برساند
بیتاب دیدارت هستم
و بیقرار بودن با تو
ساعت هم دوری ات را
به رخم می کشد
و لحظه ها
جای خالی ات را
مدام به یادم می آورند
به شوق دیدار تو
همچنان فاصله ها را
می شمارم
چه زیباست
عاشقانه
انتظار تو را کشیدن
ایکاش امشب زودتر بگذرد..
تا حالا عاشق شدی؟
تا حالا معشوق بودی؟
تا حالا کسی رو داشتی
که دلگرم باشی از بودنش
امیدوار باشی به موندنش
و خوشحال باشی از داشتنش
تا حالا کسی رو داشتی
که در کنارش احساس امنیت کنی
و بدونی یکی هست
که دنیا رو فدای یه تار موی تو میکنه
تا حالا کسی رو داشتی
که واسه یک لحظه دیدنش
حتی زیرچشمی
کلی تلاش کنی
و نزدیک باشه آبروت بره
تا حالا کسی رو داشتی
که وقتی دو روز نبینیش
دلت پر از غصه بشه
و روز دیدار
اشک تو چشات حلقه بزنه و
با بغض بگی
خیلی دلتنگت بودم عزیزم
تا حالا کسی رو داشتی
که هر روز صبح که از خواب پا میشی
منتظر زنگ صبح بخیرش باشی
که روزت رو شاد کنه
و روحت رو شارژ!
تا حالا عاشق کسی بودی
که وقتی قرار باشه عصر
حتی خیلی کوتاه باهاش باشی
از خوشحالی انگار دنیا رو بهت دادن
و پر بکشی بری پیشش
تا حالا شده بعضی شبا
دلت هواشو کنه و بیتاب بشی
بعد یک دفعه یه اس ام اس ازش برسه
که یواشکی نوشته بیادتم
تا حالا کسی رو داشتی
که روز تولدت
از پشت هزار تا فاصله
خودشو به تو برسونه و
با یه شاخه گل تولدت رو تبریک بگه
تا حالا شده تو رو با اسم کوچیک صدا کنه
و دلخوشیت همین باشه
که همیشه و همیشه صدات کنه
و تو خودتو لوس کنی و جوابشو بدی
تا حالا دوستی داشتی
که هرچقدر هم به هم بدی بکنین
باز همدیگه رو ببخشین
و هیچی تو دلتون نمونه
تا حالا شده
جوری دلبسته ی کسی بشی
که بفهمی زندگی بدون اون
برات جهنم میشه
و جای خالیش رو
توی تک تک لحظه هات حس کنی
تا حالا اونقدر عاشق کسی بودی
که تک تک اعضای بدنش بهت انرژی بده
و با هر حرکت دستش
و هر نوازش انگشتانش
اوج احساس رو تجربه کنی
تا حالا شده اونقدر عاشق هم باشین
که بگردین یه گوشه پیدا کنین
یواشکی همدیگه رو ببوسین
تا حالا اینجوری عاشق بودی؟
اینجوری عشق بازی کردی؟
اینجوری عشق رو فهمیدی؟
ما اینچنینیم
خوش به حالمان...
به راستی جریان رود به کدام سمت است؟
آیا به درستی کاری که انجام می دهی باور داری؟
آیا به عشقت ایمان داری؟
مگر نه اینکه یکی هم راستا با تو شنا می کند
یکی که از همه دنیا بیشتر به او اعتماد داری
گر چه همه دیگران برخلاف شما شنا می کنند
مگر عشقش را به تو ثابت نکرده است
مگر همیشه پای تو نمانده است
مگر همیشه برخلاف همه قوانین با تو نبوده است
خودت را بگو
مگر عاشق نیستی
من که عشق تو را دیده ام
من که همراهی تو را دیده ام
مگر می توان همراهی این چنین را نادیده گرفت
و به کسانی که مخالف شنا می کنند توجه کرد
به راستی اگر این پیوستگی جدا شدنی بود
تا به حال جدا شده بود
مگر تا به حال همه با ما شنا می کردند
کی و کجایش مهم نیست
مهم شنا کردن است کنار هم
همه این عشق و همه این خاطرات خوب
همه در جریان به دست آمده است نه در پایان
زیبای من
به دیگران نگاه کن
ببین
ببین همه در خلاف جریان رود شنا می کنند
ببین همه وقتی ما را می بینند که با هم شنا می کنیم
با چه نگاه حسرت باری ما را نگاه می کنند
دنیای من
جریان رود را گم نکن
جریان رود را دلت به تو می گوید
جریان رود را اکثریت مشخص نمی کنند
دل من و تو است که جریان می سازد
بر خلاف همه جریان ها
فرشته من
و اما جواب...
وقتی همراهی چون تو دارم
وقتی هنگام شنا کردن در چشمانی چون چشمان تو خیره می شوم
آن زمان است که خسته نمی شوم
چون خود شنا کردن برایم مهم است
چون در کنار تو شنا می کنم
هر چقدر میخواهد شنا طولانی باشد
و مسیر دشوار
این همه لذت در کنار تو بودن
به همه عمر شنا کردن می ارزد.