مرد محبوب من
در این روز زیبا
که به نام توست
نگاه پرشکوهت را بر من بدوز
ببین که من
زیباترین دختر دنیا میشوم
وقتی که برق نگاهت به من می رسد
و روح عاشق مرا
شیفته وار جذب تو می کند
ای مرد محبوب من
در تنگاتنگ آغوش تو
به وسعت قلب مهربانت
من به امنیت و عشق می رسم
و لذت می برم
از زن بودنم
و دوست داشتن تو
و مورد محبت تو بودن
بزرگترین لذت دنیاست
مرد محبوب من
لحظه های با تو بودن
خواستنی است و شیرین
کاش این تجربه های قشنگ
ابدی میشد
تا همه می دانستند
در گوشه ای از این جهان
عشق جاریست
عشقی به رنگ مهربانی
و اکنون
مجنون وار
لیلایی دیگر ساخته ای
تا دنیا دوباره
رنگ عشق آتشین بر خود بگیرد
مرد محبوب من
عشق دیرینه
و مهربان همیشگی
من
با تو معنا پیدا میکنم
پس همیشه برای من بمان
مرد محبوب من
روزت مبارک...
همیشه خوانده ایم:
دوست داشتن دل میخواهد نه دلیل!
ولی دوست داشتن دلیل هم میخواهد
وقتی عشق کسی کم رنگ می شود
وقتی بودن و نبودنت بی تفاوت می شود
وقتی دیگر به تو فکر نمی کند
وقتی دیگر دلتنگ نمی شود
وقتی دیگر سراغت را نمی گیرد
اینها یعنی دلیل برای دوست داشتن ندارد
یعنی دیگر دلی برایت نمی تپد که دوستت بدارد
یعنی پشتوانه و تکیه گاهی در کار نیست
که سر بر شانه هایش بگذاری
یعنی منتظر احوالپرسی نباش
یعنی نگران غصه هایت نیستم
یعنی به اشکهایت فکر نمی کنم
فراموشی همه ی حرفهای قشنگ
و این یعنی پایان احساس
یعنی تنهایی
و گم کردن عشق...
آیا به راستی عشق دلیل نمیخواهد؟
شکستن احساس مرهم نمیخواهد؟
و دوستت دارم اثبات نمی خواهد؟
یک عشق
یک یار
یک زندگی
ای عشق سالهای زندگی
و ای مرد لحظه های عاشقی
لحظه ی روئیدنت مبارک...
تمام دارایی من قلبم است
قلبی که در سینه ام
برای تو و به یاد تو می تپد
با دنیایی از عشق و آرزوهای قشنگ
در شب تولدت
این قلب کوچک من
هزاران بار تقدیم تو...
بی شک این هدیه ناقابل
لایق قلب آسمانی و روح بزرگ تو نیست
اما
ارزشمندترین چیزی است که دارم
پس
ای همسفر همیشگی من
دلت را به من بسپار
من برای دلسپردن های تو
بهترین یار خواهم بود
هر سال
در شب میلادت
به این راز بیشتر پی میبرم
که تو خلق شده ای تا
زیباترین لحظات را برایم بسازی
سپاس می گویم تو را
برای بودنت...
در این شب دوست داشتنی
تمام ثانیههای بودنم را
با طولانی ترین بوسه های عاشقانه
در قابی از نگاه
تقدیم چشمان مهربان تو می کنم
بیا به رسم عجیب خودمان
رنگ بزنیم
خاطرات دیروز و امروزمان را
و رویا بسازیم
فرداهای دلنشین مان را
بیا به رسم عجیب خودمان
پایکوبی کنیم
در جشن دونفره مان
کودکانه و سرخوش
لحظه ی روئیدنت مبارک...
چه بهار زیباییست
وقتی تو اینجایی
و چه آفتاب لذت بخشی است
وقتی تو بر من میتابی
یک نوروز دیگر
شتابان به سمت ما آمد
و سال جدید
ما را در آغوش گرفت
اما
عشق دیرین ما
هنوز نشسته و ما را نظاره میکند
فنجانی چای می نوشد و لبخند میزند
و آلبوم خاطرات را بار دیگر ورق میزند
و به این میاندیشد
که این سال جدید
چه نقشی از ما
در این آلبوم جای خواهد گرفت
و چه طرح رنگارنگ جدیدی
در صفحات آلبوم، خاطره خواهد شد
من...
دختر بهار...
به تو دلبسته ام
و هزاران بار
و هزاران سال
خواهم گفت
نفیس ترین خاطرات زندگیم
همه رنگارنگ حضور توست
پس با من باش
با من باش و مرا رنگ بزن
بهاری و سبز
عاشق و سرخ
و آسمانی و آبی
پرشور و نارنجی
من از سخاوت دستان تو
رنگ میگیرم
و شوق پرواز...
دستان مهربانت را
تا ابد به من بسپار
من
با داشتن تو
تا همیشه
همچون باران
پرتکرار و باطراوت خواهم ماند
چیدم...
من
حوای تو
سیب ممنوعه را چیدم
سیب ممنوعهی عشق تو را...
سالها پیش
در زمستانی ممنوع
دل به دریا زدم
و سیب سرخ و خوشرنگ عشق تو را
از شاخههای زندگی ممنوعت چیدم
و چه طعم شیرینی داشت
ممنوعیت صدای نفس های تو
اکنون
بعد از سالها
دیگر ممنوع نیستی
ولی من به رسم هر سال
سیب عشق تو را
بارها و بارها می چینم
می بویم و می بوسم
و از تکرار این گناه نابخشودنی خرسندم
چرا که این گناه
مرا به تو رساند
مرا به تو پیوند زد
مرا از آن تو ساخت
چرا که عشق تو
روشن ترین افق زندگی من شد
و پرشکوه ترین ثانیه های بودن را ساخت
خواهم چید
بازهم حوا وار
سیب ممنوع عشق تو را خواهم چید
و بدان که این سیب سرخ
نشان عشق من به توست
نه آن گناه نابخشودنی
پس در قلبت مرا حس کن
هر سال و هر سال
چه ابتدا و چه انتهای سال
و دوباره و دوباره عاشق باش
و این رسم سرخ عاشقانه را
تا همیشه تکرار کن
تا همیشه تکرار میکنم
بودنت را به من بسپار
دستانم از آن توست
زیباترین خواهیم شد
بخوان با ترانه ی من
هم آواز شو با صدای من
و بنواز ساز کوک زندگی را با من
هر صبح
سلام می کنیم یکدیگر را
با عشق
و شبانگاه
با خاطره ی آغوش یکدیگر
رویا میسازیم
و خواب همدیگر را میبینم
نزدیک..ولی دور از دسترس
نسیمی شانه هایم را نوازش میکند
و میدانم این تو هستی
که دلت در هوای من پر میکشد
وقتی که با من قدم میزنی
و باران می بارد
هوا لطیف میشود
شب شروع می شود
ولی دوست داشتن تو بند نمی آید
همچنان می بارد
این پیرهن زندگی
که برایم دوخته ای
چه عجیب اندازه ی تن من است
و چه انتظار بزرگی است
شنیدن هر لحظه دوستت دارم
از زبان تو
من دوستت دارم
آنگونه که کسی نمی فهمد
آنگونه که کسی نمی بیند
آنگونه که کسی نمی گوید
من عاشقت شده ام
آنگونه که کسی باور نمی کند
آنگونه که کسی درک نمی کند
آنگونه که کسی بلد نیست
من دوست داشتن تو را
بیشتر از هر چیزی در این دنیا
دوست دارم
شبها ماه به من می تابد
خلوتی دوباره دارم با تو
و همه ی جهان را دعوت می کنم
تا به تماشای دونفره هایمان بنشینند
چه شیرین است و چه مهتابی...
تو غرور منی
به تو تکیه می کنم
و اندامم
شکل آغوش تو را می گیرد
تو غرور منی
همیشه
حتی خاطرات رویایی ات
ثانیه هایم را روشن می کند
تو غرور منی
دستهایت همچون درختی پر بار
مرا در اوج نگاه می دارد
من
ریشه هایت را می شناسم
جنگل مهربانی تو با من سخنها می گوید
تو غرور منی
همچون متن آهنگی که من سروده ام
و تنم مانند کلمات
سروده ای می شود برای تو
من با هوای تو نفس می کشم
از من جدا نشو..حتی لحظه ای
تو غرور منی
من غرورم را رها نمی کنم...
باز هم به بلندترین شب سال رسیدیم
به یک طولانی عاشقانه
و یک شاعرانه دوست داشتنی
اما
یلدای عاشقی من و تو
چه بی انتهاست
و چه بی پایان...
من در پس لبخند مهربان تو
خواستن میبینم و رسیدن!
تو در پس نگاه آتشین من
حرارت عشق میبینی و عطش بوسیدن!
و چه زیباست
بازی شور انگیزی به راه انداخته ایم
تو دلتنگ من می شوی و من بیتاب تو...
در این یلدای عاشقی
من به حضور گرم تو دلخوشم
و تو به بودنهای طولانی من
در این شب یلدایی
دانه های سرخ انار
به قلب مهربان تو میماند
که هر تپش آن
مرا فرصتی است برای نفس کشیدن
دانه های سفید برف
روح پاک و بی آلایش تو را
به یادم میآورد
که چه صادقانه عشق می ورزی
و شیرینی هندانه امشب
عجب طعم بوسههای تو را دارد
که خیال انگیز و پر شور
مرا به پرواز دعوت میکنی
این سرمای زمستان
چه رنگی میبازد
در پس آغوش گرم تو
و چه آفتابی میتابد از چشمان تو
که یخ وجودم را آب میکند
مرا سمت تو میکشاند
و مسحور جذبهات میکند
بیا کولی وار
کنار آتش برقصیم
تا هر چه سرما و خستگی است
از وجودمان بگریزد
و در این فصل سرد
دلهایمان گرم یکدیگر باشد
بی انتها دوستت دارم
بی انتها دوستم بدار
بگذار عشقمان یلدایی باشد جاودانه
برای رقصیدن نور در تمام عمر...
بهــــــار، تابستـــــان، پاییـــــز، زمستـــــان..
چهار فصل رنگارنگ
چهار فصل عاشقانه
چهار فصل دوست داشتنی
هرکدام به زیبایی خودشان
فصلهای زندگیمان می گذرند
در کنار هم
و هر روز با یک ماجرای جدید
اما آیا تکرار این روزها
از لذت باهم بودنمان میکاهد؟
هرگز...
...
تو تابحال کنار خودت ننشسته ای
نمیدانی چه جذابیتی داری وقتی لبخند میزنی
نمیدانی چه شیرین میشوی وقتی سخن میگویی
نمیدانی چه متفاوت میشوی وقتی عاشقی میکنی
نمیدانی چه لذتی دارد خیره شدن به تو
نمیدانی چه لحظاتی است همراهی تو
نمیدانی چه نورانی است نگاه سادهی تو
نمیدانی چه بی انتها میشود عاشقت بود
نمیدانی چه بیکران میتوان با تو شاد بود
نمیدانی چه ناگزیر میباید افسون تو بود
میبینی...هنوز هیچ نمیدانی
هنوز خوشبختی مرا
آنگونه که در دلم هست ندیده ای
هنوز این دنیای عاشقانهمان را
باور نکردهای...
باید برای دوست داشتنت فکری بکنم
این همه عشق
جا نمیشود در من
قلب من گنجایش سخاوت تو را ندارد
باید برای خوشبختی ام
زندگی جدیدی بدوزم...
م مثل مرد زندگی من
یه مرد مهربون و دوست داشتنی
یه مرد با شعور و فهمیده
یه مرد عاشق و زیبابین
م مثل مرد زندگی من
مردی که تا چشمم رو باز می کنم لبخندشو میبینم
مردی که دستای قوی ش فقط واسه نوازش کردن منه
مردی که خواستههای قلبی منو از تو چشام میخونه
م مثل مرد زندگی من
مردی که بزرگترین غم زندگیش آسیب دیدن منه
مردی که بهترین روزش بیشتر داشتن منه
مردی که آرزوهاش واسه خوشبخت کردن منه
م مثل مرد زندگی من
مردی که تلاش میکنه، نه بخاطر خودش...بخاطر زندگی من
مردی که چشماشو رو بدیهای من میبنده و فقط زیبا میبینه
مردی که با شادی من شاد میشه و با غصه من دلگیر
م مثل مرد زندگی من
که در پناه دستاش کودکی میکنم
عشق می ورزم و ستاره می چینم
و شادی زندگی رو تجربه می کنم
مردای این شکلی خیلی کم هستن
مردایی که ترس زن رو درک میکنن
استیصال زن رو می فهمن
و بی قراری و بهونه گیری هاشو طاقت میارن
مردایی که وقتی بهشون پناه می بری
وقتی از هر چیز کوچک و بی معنی می ترسی
بهت میگن آرووم باش، هرچی بود تموم شد
من اینجا کنارتم، مراقبتم
هر وقت خواستی من هستم
م مثل مرد زندگی من
مردی که همیشه هست
مردی که تمام و کمال هست
مردی که فقط برای من هست...
در آغوش تو می آسایم
بر زانوان تو می آرامم
و با دستان پرنوازش تو به خواب می روم..
چه خواب گوارایی است
و چه خواستنی است
تکرار دوباره آن...
من سالهاست که در پناه آغوش تو
عاشقی را آموخته ام و
بی هراس از دردها
سر بر زانوی تو
به همراه نوازشهای عاشقانه ات
به آرامش رسیده ام
و آنگاه که چشم میگشایم
و لبخند مهربانت را میبینم
به خلقت خدا احسنت میگویم
که انسانی اینچنین فرشته وار
رقیبش می شود
و خدای زمینی من ..
او را میستایم
و عاشقانه
دوستش خواهم داشت
بودنش زندگیست
و آرامشش
نیاز وجودی من ...
روح بزرگ تو
سزاوار عشق کوچک من نیست
ولی...
این دل عاشق
تنها چیزی است که دارم
و سبد سبد مهر
هدیه ایست که از تو آموخته ام ...
تا همیشه با من بمان
معبود زمینی من..
دلم شعرهای جدید میخواهد
در وصف خواستن تو
دلم کلمات تازه میخواهد
در بیان اشتیاق من به تو
دلم حرفهای صمیمی میخواهد
برای نزدیک شدن تنم به تو
دلم نفس های ساده میخواهد
برای خواب شدن در آغوش تو
راستی چقدر دلم تو را میخواهد
میدانی
وقتی بیادت می افتم
دلم هوای تو را می کند
مثل وزش نسیمی در دشت
وقتی دستانت به دور کمرم حلقه میشود
سبک میشوم
مثل قاصدکی در باد
وقتی مرا در آغوش میفشاری
گرم میشوم
مثل تابش خورشید به آب
وقتی به کنار تو میرسم
قلک دلتنگی هایم را میشکنم
و کودکانه خودم را در آغوشت میبازم
من خیلی وقت است
که از عاشقانه هایم می نویسم اما
این کلمات
که هر روز برایم تازه تر میشوند
بازی شاعرانه ای به راه انداخته اند
ساده است...
تو را مردانه و جذاب میبینمت
عاشقانه و ساده میخواهمت
و صادقانه و کودکانه اعتراف میکنم
دوست داشتننت تمامی ندارد
فرشته سیبیلوی زندگی من...
جاهای زیادی هست که هنوز با هم نرفته ایم
چیزهای جدیدی هست که هنوز ندیده ایم
قدم های بسیاری هست که با هم برنداشته ایم
سفرهای هیجان انگیزی هست که هنوز نرفته ایم
خوراکی های فراوانی هست که هنوز نخورده ایم
خنده های زیادی هست که هنوز نداشته ایم
لذت های جدیدی هست که با هم نچشیده ایم
چیزهای زیادی هست که هنوز به هم نگفته ایم
و عاشقانه های بینظیری هست که با هم داریم....
من در کنار تو همچون پروانه ای سبکبال
به هر سو پر میکشم و شادمانی میکنم
تو همچون کوهی استوار در کنار من
لبخند میزنی و هوای عاشقانه مان را داری
ما با همراهی دستان یکدیگر
به تکرار لحظات خوش می پیوندیم
و از بودن های طولانی و تابستانی مان
جویباری خروشان و خنک از عشق می سازیم
و در تکاپوی عبور از سنگلاخ های بین راه
دستان یکدیگر را گرم و محکمتر می فشاریم
و من
دختری از تبار ظرافت ها و لطافت ها
به پشتوانه ی قدم های محکم و مردانه تو
از تنگه های خیال انگیز و خروشان عبور میکنم
و تو
مردی از جنس باران و شور عاشقی
ترانه های زیبای لحظات خاص را
برایم زمزمه میکنی
و این رودخانه خروشان زندگی را
تارسیدن به آبشار عشق
ادامه خواهیم داد
قدم به قدم با هم
دست در دستان همدیگر
و محبتی بی پایان...
مرا دریاب
این عشق بی اندازه را ببین
و احساس بهاری مرا لمس کن
مست شدیم
از می ناب عاشقی مست شدیم
و رقص زیبای زندگی
همنواز با آهنگ شور و اشتیاق
ما را جذب کرد
دستانم را گرفتی
و با من رقصیدی
در نگاهت عشق بود و اشتیاق
در نگاهم شادمانی بود و خواستن
در دستهایت تمنا بود و شیفتگی
در دستهایم احساس بود و نیاز
و این رقص زیبای جادویی
سرآغاز مرحله ی جدیدی در عشق ما بود
نگاهم را باور کن
و به عشق من ببال
چرا که در شب عروس مهتاب
من رویایم را با تو ساختم
و حس پرواز را
تنها با دستهای مردانه ات
تجربه خواهم کرد
من خیالم را در آسمان تو می بافم
و با بوسه های آتشینت
پا بر پلکان دنیای عاشقان می گذارم
و کوچه به کوچه
و شهر به شهر
با تو قدم میزنم
تا انتهای با هم بودن
امشب
همه ی عاشقان دنیا
رقص دل انگیز باهم بودن را جشن گرفتند
و زیبایی وصف ناپذیر این احساس
و آرزوی خوشبختی ابدی
بدرقه ی راه تمام عاشقان شد
امشب
من تو را تا بینهایت خواستم
و تو مرا مثل همیشه تحسین کردی
من به بودنت افتخار میکنم
و تو به زیبایی من می بالی
پس با دلم به تو میگویم
که بی انتها دوستت خواهم داشت
سالیان سال است
که من و تو
آرام جان هم شده ایم...
روزها و ساعت ها و ثانیه ها
در پی عشق به یکدیگر
دویدیم و جنگیدیم و رسیدیم
ما محو یکدیگر شده ایم
و جز با حال و هوای با هم بودن
خوشحال نمی شویم
احساسی که در دل ما جان گرفت
و در وجودمان ریشه دوانید
روزهایمان را رنگ دیگری زد
و شیرینی طعم خوشایند لحظاتش
زندگی مان را زیباتر ساخت
مدت هاست..
من با نام تو جان می گیرم
و تو با حضور من نفس می کشی
من با آغوش تو گرم می شوم
و تو با بوسه های من دلشاد
من با دستان پرسخاوت تو به اوج میرسم
و تو با عشق بی انتهای من پر پرواز می یابی
روزها از پی هم می گذرند
اما عشق ما بزرگتر می شود
فاصله مان کمتر می شود
و بیتاب تر از ندیدن یکدیگر
شاید تو بزرگترین هدیه زندگی من باشی
و من زیباترین تجریه زندگی تو
و این را بدان
احساسی که هست
برای هردویمان است
عشق را با هم تقسیم کردیم
پس هر دو آرام جان یکدیگریم
تا همیشه...