چیدم...
من
حوای تو
سیب ممنوعه را چیدم
سیب ممنوعهی عشق تو را...
سالها پیش
در زمستانی ممنوع
دل به دریا زدم
و سیب سرخ و خوشرنگ عشق تو را
از شاخههای زندگی ممنوعت چیدم
و چه طعم شیرینی داشت
ممنوعیت صدای نفس های تو
اکنون
بعد از سالها
دیگر ممنوع نیستی
ولی من به رسم هر سال
سیب عشق تو را
بارها و بارها می چینم
می بویم و می بوسم
و از تکرار این گناه نابخشودنی خرسندم
چرا که این گناه
مرا به تو رساند
مرا به تو پیوند زد
مرا از آن تو ساخت
چرا که عشق تو
روشن ترین افق زندگی من شد
و پرشکوه ترین ثانیه های بودن را ساخت
خواهم چید
بازهم حوا وار
سیب ممنوع عشق تو را خواهم چید
و بدان که این سیب سرخ
نشان عشق من به توست
نه آن گناه نابخشودنی
پس در قلبت مرا حس کن
هر سال و هر سال
چه ابتدا و چه انتهای سال
و دوباره و دوباره عاشق باش
و این رسم سرخ عاشقانه را
تا همیشه تکرار کن
تا همیشه تکرار میکنم
بودنت را به من بسپار
دستانم از آن توست
زیباترین خواهیم شد
چقدر اطمینان داری که یک روزی، یک جایی ، حوایی دیگر سیب عشق تو را نخواهد چید؟ حواهای مثل تو زیادند. و ابایی از دزدیدن عشق دیگران ندارند. و این اصلا افتخار آمیز نیست چرا اینکار از هر زنی که کمی فقط کمی استفاده از قدرت زنانگیش را بلد باشد بر میاید. چرا که ربودن قلب مردان متاهل به سادگی خوردن یک لیوان آب است. اگر می توانی دل یک مرد مجرد مناسب را بربا. و آن وقت است که می توانی به حوا بودنت ببالی.
قضاوت کردن راجع به دیگران خیلی راحت است دوست عزیز.
چطور شما بدون شناخت حرف میزنید و اینقدر به آن اطمینان دارید؟!!
چه متن قشنگی