تو را دوست دارم
مثل همیشه
مثل همه ی روزهایی که
با تو قدم می زنم
دستانت را می گیرم
به تو نزدیک می شوم
از تو احساس می گیرم
تو را می خوانم
بارها و بارها
همانند شعرهای سهراب
یا دلنوشته های زیبای خودت
به تو عشق می ورزم
به آغوشت وابسته ام
همچنان که هندوها
به معبدشان
دل سپرده اند
و تو را می ستایم
همچون گلدانی که روزها مراقبش بوده ای
و اکنون برگهای زیبایش را نظاره میکنی
آری
عشق ما ستودنی است
عشق حقیقی و جاودان ما ستودنی است
تو را داشتن
تو را حس کردن
تو را دوست داشتن
ستودنی است
هرگز از اینکه روزگاری
دل به نگاه گرم تو سپردم
و اینگونه بی قرارت شدم
پشیمان نخواهم شد
شاید روزگاری
داستان این دختر عاشق
لبخندی بر گوشه ی لبان همیشه خندانت بیاورد
و یا شاید یادآوری خاطرات کودکانه اش
لحظه ای شادت کند
با تو شادم
با تو خندانم
با تو زندگی می کنم
چرا که دنیایی از زندگی هستی
دنیایی از عشق
مهر
زیبایی
مهربانم
می ستایمت
به نبودنت عادت می کنم
اما
دلم بودنت را می خواهد
می پذیرم رفتنت را
اما
دلم را با خودت می بری
خداحافظی می کنم
اما
نگاهم تو را دنبال می کند
حسودیم می شود
به پیراهنت
چه محکم تو را در بر گرفته
و چه گرم می شود
از حرارت تن مهربانت
حسودیم می شود
به دیوارهای اتاقت
چه بی پروا به تو خیره می شوند
چه آزادانه تو را می نگرند
حسودیم می شود
به انگشتر دستت
چه جایگاه همیشگی ای دارد
و چه مطمئن
سرجای خود آرمیده است
حسودیم می شود
به هوایی که تنفس می کنی
چقدر به تو نزدیک می شود
تا آنجا که به درون تو می رود
حسودیم می شود
به سایه ات
بدون اینکه دیده شود
بدون اینکه پرسیده شود
با توست
همیشه
حسودیم می شود
حتی به قلبت
که صدایت را همیشه می شنود
می دانی
حسودیم می شود
به اطرافت
به هر چیز که تو را لمس کند
که تو را ببیند
که صدایت را بشنود
که تو را داشته باشد
حسودیم می شود
مرا ببخش
ولی
حسودیم می شود
حتی به خودم
که اینچنین
بی اندازه دوستت دارم
نیلوفری هستم آبی
برای زنده ماندن
باید به دور گلی بپیچم
تو را یافتم
شدم نیلوفر زندگی ات
اطراف گلی مثل تو پیچیدم
چرخیدم
گشتم
تا در تار و پود تنت جای گرفتم
در وجود مهربانت قدم گذاشتم
و اکنون بخشی از تو شده ام
تو کجای زندگی من هستی
که اینگونه
حس بودنت در دوردستها
به من شوق زندگی می بخشد
و خاطره ی نگاه های مهربانت
و لبخندهای بی انتهایت
بی قرارم می کند
و آغوشت
این آغوش گرم و خواستنی
می آشوبد دل وابسته ی مرا
و بوسه های آتشینت
که زبانه می کشد
از تک تک سلول های اندامم
اندکی مهربان تر باش
با این نیلوفر دلبسته
اندکی از مهربانی وجودت را به او نوشاندی
حال در اطراف حضورت پرسه می زند
این نیلوفر عاشق را دریاب
بگذار در سایه ی بودنت
اندکی بیاساید
بگذار آرامش بگیرد
از نوازش های بی دریغت
بگذار کنارت بمانم
تا همیشه...
می خوام به زبون ساده بگم
خیلی صمیمی و خودمونی
مثل انشاهای دوران بچگی
مثل نوشته های یواشکی دوران نوجوونی
که عشق رو روی کاغذ می کشیدیم
و بعد پنهانش می کردیم
تا کسی نبینه
می خوام یواشکی بگم
می خوام به زبون ساده بگم
مرد من مهربوونه
خیلی خیلی مهربون
این رو میشه از توی نگاهش فهمید
از حرف زدنش
از صدای گرمش
و از دل بزرگش
مرد من خیلی دوست داشتنیه
این رو از رفتارش فهمیدم
از شوخی کردنش
از لبخند زدنش
و از من رو زیبا دیدنش
مرد من خیلی شیطونه
از بازی کردنش فهمیدم
و از آغوش کشیدنش
از بوسه های بی هوا
و نوازش های یواشکی
مرد من خیلی عزیزه
اینو از من رو دوست داشتن فهمیدم
از مواظب من بودن
از آشیانه ساختنش
و از احتیاط کردنش
این رو از اندوه لبخندش فهمیدم
و مهربونی در اوج عصبانیتش
و سکوتش وقتی که ناراحته
مرد من خیلی شیرینه
این رو از قصه گفتنش فهمیدم
از شعر خوندنش
از تعریف کردنش
و حرف زدن شیرینش
مرد من خیلی عاشقه
خیلی خیلی عاشقه
اینو نمی دونم از کجا فهمیدم
فقط فهمیدم
خیلی وقته که فهمیدم
می بافم
به عشق تو
به یاد تو
به یاد خاطرات تو
یکی زیر یکی رو
یکی خاطرات تلخ یکی شیرین
می بافم
ترانه می بافم
واژه به واژه
سطر به سطر
نگاهت را می بافم
همچون خاطره ای در تار و پود این کلاف
تک تک لبخندهایت را می بافم
می بافم
خیال می بافم
در رویاهایم به آغوش تو می رسم
و تو برای من می شوی
فقط برای من
و چه شیرین است غرق شدن
در وجود بیکران تو
تا ابدیت
می بافم
با همین انگشتان کوچکم
و با همین دل بی قرارم
شال می بافم
تا خاطره ای باشد
که مرا گرم کند
وقتی
در نبودن هایت
همچون دستان مهربان تو بر گردنم
مرا گرم خواهد کرد
و همراه من خواهد بود
می بافم
با عشق می بافم
با عشق تو برای خودم شال می بافم
می بافم
هرچقدر می گذرد
بیشتر به این موضوع پی می برمدر نزدیکی حضور تو
برای همیشه
نمی توان از تو گذشت
نمی توان از تو رد شد
چطور می شود وجود عاشقت را ندید
چطور می شود اضطراب لحظه هایم را
با آرامش دستانت در میان نگذارم
چگونه می توانم با آرامش لبخندت
به دنیای زیبایی که برایم ساختی باز نگردم؟
دنیایی که فقط شادی دارد
لبخند و زیبایی
مثل وجود دوست داشتنی خودت
مثل من که خوشبختم با عشق تو
مثل دستانت
که فقط برای نوازش من
به سویم می آید
و مثل دل دریایی ات
که پیش دل من آرام است
سکوت
بغض
گلایه
مرا ببخش
این تقدیر مرموز و پنهان
بعضی روزها
به سراغ دل خسته ی من می آید
و آنگاه
فقط با یک بوسه ی تو
پا به فرار می گذارد
و دل تنگی من
با نگاه گرم و خواستنی تو
می هراسد
مرا ببخش که بی تابی هایم را
ذره ذره در اشکهایم خلاصه می کنم
گم می شوم اگر نباشی
اگر از دست بدهم حضور مهربانت را
نمی دانی چه ترسی دارد دوری از تو
نمی دانی چه دردی دارد دل کندن از تو
نمی دانی...
می آیم
درست وقتی انتظارش را نداری می آیم
زمانی که فکرش را هم نمیکنی
همان لحظه که منتظرم نیستی
به موقع می رسم
می دانم
می آیم
می آیم که خستگی هایت به در آرم
می آیم که انرژی تازه ای به دستانت بدهم
می آیم تا با نفسهایم نفسی تازه کنی
می آیم
زمانی می آیم که بلاتکلیفی و سردرگم
زمانی می آیم که خسته ای و کلافه
زمانی می آیم که آشوبی و بی قرار
می آیم
می آیم تا به ادامه بیندیشی
و به پیمودن مسیر
می آیم تا مشوقی باشم برای قدم برداشتنت
می آیم تا مرهمی باشم برای زخمهایت
می آیم تا شنوایی باشم برای دل نگرانی هایت
می آیم
گرچه کوچکم و کم مقدار
گرچه ناتوانم
اما عاشقم و دلداده
با چتری در دست
بگذار اندکی کنارت باشم
شاید این دل کوچکم
صبری داشته باشد برای شنیدن گلایه هایت
بگذار قدم هایمان را با هم برداریم
حال که آمده ام بگذار بمانم
من آمده ام
من با عشق آمده ام
و با شوق
بگذار کنارت بیاسایم
بگذار از حضورم آرامش بگیری
من آمده ام که بمانم
شک نکن
با تو هستم عشق من
با توام
مرا ببین
مرا بشنو
به من گوش بسپار
می خواهم با تو سخن بگویم
می خواهم برایت از عاشق شدنم بگویم
می خواهم برایت تعریف کنم
آغوش تو چه معجزه ای بود
با من چه کرد
نگاه گرمت در وجود من چه غوغایی برپا کرد
که اینگونه دلبسته شدم
نمی توانی باور کنی
چشمانم را که می بندم عطر تنت را حس می کنم
سرم روی شانه هایت
دستم در دستانت
و صدای قلبت
باز هم زمزمه کن در گوشم
دوستت دارم را
هیچ وقت فراموش نخواهم کرد
حس خوشایند با تو بودن را
نزدیک تو بودن را
و لمس عشق را
می دانستی حرارت دستهایت
چه زیبا بر روی تنم به جا مانده
برای همیشه
باقی خواهد ماند
و این خاطره
تا همیشه توی قلبم زنده خواهد بود
نمی دانم ای وابستگی با من چه خواهد کرد
اما می دانم که عشقم را دو چندان کردی
و احساسم را عمیق تر
روحم را به خودت گره زدی
و دلم را پیش نگاه هایت جا گذاشتم
و این آرامش با تودن را
با هیچ لحظه ای عوض نخواهم کرد
ای کاش اینقدر مهربان نبودی
ای کاش اینقدر حس دلبستگی به من نمی دادی
ای کاش اینقدر دوستت نداشتم
و حالا
تکلیف دلی که اینگونه عاشق تو شد چیست ...
سال ها قبل
آن زمان که دخترکی بودم
کم سال و بازیگوش
غرق در رویا و خیال پردازی
پرشور و عاشق
آن زمان که کنار دفتر خاطراتم
شمع روشن می کردم
تا سایه ات را روی دیوار ببینم
و با سر انگشتانم
کنار خیالت تصویر قلب بکشم
آن زمان که کودکانه فال می گرفتم
تا نامت را بدانم
یا تعداد دوست داشتنت را
فالی که شاید به من بگوید
رنگ چشمانت را
زمان آمدنت را
آن زمان که چشم به راهت بودم
بی آنکه بشناسمت
بی آنکه بدانم وجود داری
بی آنکه بدانم چقدر با من فاصله داری
بی آنکه بدانم روزی به من خواهی رسید
بی آنکه بدانم روزی مرا خواهی یافت
آن زمانها منتظرت بودم
تمام احساسم تو را می خواند
تمام خیالم تو را به تصویر می کشید
و تمام جسمم تو را می خواست
تو را به همین مهربانی
گرمی
عاشقی
آن زمان ها با تو سخن می گفتم
از غصه هایم
شادی هایم
خواسته هایم
مثل همین حالا
که فقط با تو سخن می گویم
چقدر شبیه رویاهایم هستی
وقتی حتی نامت را نمی دانستم
و پنهان از چشم دیگران عاشقت بودم
وقتی تو را نیمه ی گم شده ی خودم می دانستم
آن زمان که تو را در خواب هایم می دیدم
که با دستانی گرم می آمدی
و آغوشی باز
چقدر اندازه ی آغوشت بودم
مثل همین حالا
که همیشه در آغوشت جا می شوم
چقدر شبیه نوشته هایم هستی
شبیه مرد رویاهایم هستی
همانقدر آرام، دلنشین، با وقار
به همان مهربانی، به همان عاشقی، به همان زیبایی
آمدنت را
دیدنت را
شناختنت را
پیشگویی کرده بودم
شاید باور نکنی
به سلامتی عشق من
عشق واقعی من
عشقی که ته ته قلبم خونه کرده
عشقی که یه مهمون ناخونده بود
و حالا اومده صاحبخونه شده
به سلامتی عشق خواستنی خودم
که با ندیدنش دلتنگ میشم
و با دیدنش تشنه تر
که آغوش گرمش همیشه جای خودمه
و نوازش دستای مهربونش
فقط و فقط برای منه
به سلامتی عشق مهربون خودم
که وقتی دلم هواشو میکنه
وقتی بهونه گیری میکنم
همیشه کنارم حاضر میشه
بهم لبخند میزنه و میگه دوستت دارم
به سلامتی عشق وفادار خودم
که با یه عالمه رنگ و مدل
بازم میاد سراغ خودم
تو چشام نگاه میکنه و
میگه اسیرتم
به سلامتی عشق دیوونه ی خودم
که حاضره هر کاری بکنه
که لبخند بزنم
غصه نخورم
شاد باشم
که طاقت ناراحتیم رو نداره
و همیشه منو می خندونه
وخوشحال میکنه
که باهام میاد پیاده روی
که روحیه ام عوض بشه
به سلامتی عشق هیجان انگیز خودم
که شیطونی میکنه و
میذاره شیطنت کنم
که همیشه غافلگیرم میکنه
هر روز برام یه روز تازه میشه
و یه دیدار خاطره انگیز و فراموش نشدنی
به سلامتی عشق واقعی خودم
که از هر چیزی تو این دنیا برام عزیزتره
و حاضر نیستم با هیچ چیز ارزشمندی تو دنیا عوضش کنم
به سلامتی عشق واقعی و
همیشگی و
دوست داشتنی خودم
راستی!
کی تا حالا یه همچین عشق واقعی داشته؟!؟
پرنده می شوم
وقتی آغوشت را
چون آشیانه ای امن
برایم می گشایی
در این دشت بزرگ
به پرواز در می آیم
و بالهایم با نوازش دستهایت
قدرت پریدن می یابد
گلبرگی می شوم
سرخ
وقتی بوسه هایت
بر روی گونه ام جوانه می زند
وقتی با لبخند
سخن از دل می گویی
و صدایت که در خاطرم می ماند
تا دوباره به یاد آورم
دوستت دارم گفتن های آهسته را
گیسوان وحشی من
تشنه ی دستهایت می شوند
وقتی دیوانه وار
بند از آنها می گشایی
و رقص گیسویم را در باد می نگری
و چه موجی دارد
این تارهای سیاه مواج
که چشمان تو را با بندی نامرئی
به اندام من پیوند می زند
پیراهنم عطر تو را می گیرد
آنگاه که به من نزدیک می شوی
نزدیک تر از من به خودم
آنگاه که نفس هایت را حس می کنم
بی قرارت می شوم
به تمنای تو
به سویت پر می کشم
تشنه می شوم
زمزمه می کنم
می خوانمت
بی قرار
و این تویی که راس ساعت دلتنگی می رسی
و قلب پر التهاب من
که با دیدنت آرام می شود
دیدن وسعت آبی نگاهت
سخاوت دستانت
و آرامش حضورت
چه نت آرامی می نوازد
این صدای قدمهایت...
و من چه سرشار می شوم
از با تو بودن....
یه وقتایی هست که
آدم یاد یه اسم می افته
یه نگاه
یه کلمه
یه یادگاری
یاد دفتر خاطرات
و اونوقته که یه لبخند بی اراده روی لبهات نقش می بنده
بعد دلت هواشو می کنه
دلت می خواد صداش کنی
بیاد کنارت
دستاش لمست کنه
تن داغش بدنت رو داغ کنه
و لبش طعم لبت رو بچشه
اونوقت دلت پر می زنه
واسه لحظه ای که روبروت بایسته
و توی چشات نگاه کنه
و بگه اسیر نگاهتم
دلم برات تنگ شده بود
یادت نره که......
چه لحظاتی رقم می خوره
وقتی اصرار می کنه که ناهارتو سر وقت بخوری
یا پایه خوردن هر خوراکی که دلت می خواهد میشه
و با یه آبنبات چوبی
غافلگیرت میکنه
وقتی عطر تنش رو کنارت حس می کنی
وجودش رو
حضورش رو
و می بینی
وقتی روی جدول راه میری
دستش از پشت هواتو داره
و به شیطنت کردنت می خنده
همراهی ات میکنه
و با لبخند میگه فقط مواظب خودت باش
وقتی ازت دور میشه
دلش تنگ میشه
به یادت می افته
و میگه بدون تو بهش خوش نمیگذره
اونوقته که دست خطی براش می نویسم
که " زود برگرد ،...
طاقت دوری ات را ندارم "
کاش زودتر برگرده.....
طاقت دوری اش رو ندارم......
سلام
بر تو سلام
سلامی پر از رازهای نهفته
و اندیشه های نا گفته
بر تو که تکرار مجنونی
و با مهربانی هایت
لیلای دیگری را ساختی
که تک تک ثانیه هایش
تو را فریاد می زند
بر تو که وجودت خواستنی است
و هوای وجودت سرشار از احساس
بر تو ضرب آهنگ قدم هایت
غوغایی در این دل کوچک برپا می کند
و نمی دانی دوست داشتنت چه می کند
در این زمانه ی تردید
سلام بر تو که پرنده ای هستی
آزاد
رها
که بر بلندای آسمان عشق ورزی پرواز می کنی
و هر کس همسفرت باشد
با تو به اوج می رسد
و به عشق
و چه تکیه گاه امنی هستی
حتی در آسمان های خیال
بر تو سلام
بر تو که قلمم از وجودت مرکب می گیرد
و آنگاه که نوشتن آغاز می کنم
لرزش انگشتانم
از با تو بودن می گوید
و این ثانیه های بودنم
که وجودت را فریاد می زند
و نشانه هایت در مقابل دیدگانم
مانند گلدانی که هر تغییر رنگش
لحظه ای امید را دل من زنده می کند
برای زیباتر شدن
بر تو که سرشار از عشقی
و احساس
احساسی پاک
بی انتها
و صادقانه
و این منم که می شناسمت
و زیباترین هدیه عمرم را
از قلب پر مهرت و دستان گرمت می گیرم
بر تو سلام
بر تو که رهگذر نیستی
بر تو که نمی گذری
و آن هنگام که به عشق می رسی
می ایستی
می نگری
لبخند می زنی
و آغوشت را برای به تصویر کشیدن یک رویا
می گشایی
با سخاوت
امن
دریایی
و این ستاره ی کوچک
در آسمان قلبت
زیباترین اعترافش دوست داشتن توست
او را بخاطر این اعتراف مجازات مکن
آسمان پر از باران است
بیا عاشقانه قدم بزنیم
غزلی بخوانیم
از حافظ
بعد با لبخند
تفسیرش کنیم
بیا عاشقانه قدم بزنیم
از خاطراتمان بگوییم
بخندیم
دلتنگ شویم
فریاد بزنیم
و باز شعر بخوانیم
بیا عاشقانه قدم بزنیم
بیا کودکانه سادگی کنیم
بیا روی جدول ها لی لی کنیم
از روی جوی ها بپریم
تو مرا در آغوش بفشاری
و با لبخندی پاسخت را بدهم
بیا عاشقانه قدم بزنیم
تا آخر باران
تا رفتن ابرهای تیره
تا پیدا شدن رنگین کمان
دستان مهربانت را به من بده
بگذار چتری باشد
بر روی رویاهایم
تا مبادا خیس شود
عشق من در دلم پیداست
می توانی آن را ببینی
اگر عاشقانه به من بنگری
عاشقانه نوازشم کنی
و عاشقانه با من قدم بزنی
حتی اگر آسمان پر از باران باشد