باز هم جایزه ....
برای من...
دستانم را گرفتی
و مرا بردی به دنیای نور و شادی
رنگ و زیبایی
هیجان و اشتیاق
وای...
چه دنیای جذابی
با دستان محکم و مردانه ات
مرا به اوج آرزوهایم رساندی
و من شاد شاد شاد
سرخوش و بی قرار
جایزه ام را از نگاه مهربانت می گیرم
و از لبخند گرم و همیشگی ات
قلب کودکانهی من
همانند بادبادکی رنگی
در آسمان عشق تو
می رقصد و بازی می کند
بهترین جایزه ی من
اجازه ی بازیگوشی کردن است
که از چشمانت میگیرم
و همراهی خودت
دوان دوان
به دنبال شیطنت های من
و جایزه هایی که برنده می شویم
من جایزه ام را از قلب عاشق تو می گیرم
قلبت را می بوسم
شاهزاده ی رویاهای من
سلام
سلام ای هم نفس لحظه های من
سلام ای خاطره ی روزهای شاد من
سلام ای رویای دیرینه ی من
سلام...
چندیست می خواهم با تو سخن بگویم
ولی کلمات یاریم نمی کنند
چندیست می خواهم با تو درد دل کنم
ولی لبهایم باز نمی شوند
و سکوت گریبانم را می گیرد
چندیست می خواهم رازی به تو بگویم
کاش از نگاهم می فهمیدی
کاش راز دلم را از نگاهم می فهمیدی
برایت می نویسم رازم را...
می نویسم که دلم گرفتار شده
دلم بی تاب و بی قرار
بیزار از قراردادهای دنیای بیرون
و دلبسته ی دنیای سرخوش و رنگی
برایت می نویسم اسارت دلم را
دل ساده و عاشقم را
دل کوچک و دیوانه ام را
گرفتار درد پنهان بودن شده ام
لبریز عشق بودن
و در خلوت سرازیر شدن
رازم را فقط به تو می گویم
ولی نگرانم نباش
تو آسوده باش
آسوده باش که دلم را خواب کرده ام
آسوده باش که دلم را همچون کودکی بازیگوش
خسته از شیطنت ها و بازی های امروز
و با وعده ی فرداهای شاد
و دوباره اسباب بازی های رنگی
با نوازش دستان خودم
و لالایی های بهاری
که گونه را اندکی تر می کند
خوابانده ام
آسوده باش هم قصه ی من
هزار و یک شب من هنوز ادامه دارد
و می توانم دلم را خواب کنم
ای خاطره ی زیبای لحظه های عاشقی
من و دل هر دو خوبیم
نامه ام را باور کن...
دوباره بازی روزگار
دوباره عشق بازی
دوباره من
دوباره تو
دوباره ما...
دوباره ما کنار هم
در آغوش هم
سرشار از خواستن هم
دوباره لحظه های عاشقی
دوباره شعر
خواندیم و مست شدیم
دوباره مرزها شکسته شد
دوباره ما به هم رسیدیم
کنار هم ماندیم و به خواب رفتیم
دوباره قلبهایمان به هم گره خورد
دوباره دستانمان یکدیگر را لمس کرد
شاد شدیم و از ته دل خندیدیم
دوباره اوج
با تو
کنار تو
با دستان محکم و مردانه تو
و من
همچون پرنده ای سبکبال
در آغوش تو بال گشودم
و به آسمانها رسیدم
کاش هیچگاه پایان نمی گرفت
لحظه ی آتیشن پرواز
و حس لطیف خواستنت
و من
مغرور از داشتن تو
بی هراس دنیای بیرون
به لحظات شیرینم می اندیشم...
دوباره یک آغاز
دوباره یک خاطره
دوباره یک رکورد
با تو هستم
با تو
ای معجزه ی حقیقی زندگی من
با تو هستم ای مرد
دلم نوازش دستهایت را می خواهد
تا ترس از دست دادنت را
به فراموشی بسپارم
دلم لبخند شیرینت را می خواهد
تا قلبم را زنده کند
تا بالهایم را شادمانه بگشایم
و کودکانه روی ابرها لی لی کنم
دلم شانه های پر طاقت تو را می خواهد
تا قصه هایم را
در لحظه های دلتنگی
برایت بازگویم
دلم اندام محکم و مردانه ات را می خواهد
تا بدانم پشتم به تو گرم است
و به هراس های دنیا بخندم
دلم قایق سهراب را می خواهد
تا با تو سفر کنیم
به دوردستها...
دلم تو را می خواهد
تا روزگارم را عاشقانه بسازی
و من زیباترین بشوم
و تو عاشق ترین
عاقبت ما را اسیر خود می کند
در قلب کوچک من
حد و مرزی برای حضور تو نیست
من دلبسته به وجود توام
پس کنارم باش
هر چه می خواهی باش
فقط... باش...
ای شاهزاده ی قصه های من
ای مهربان ترین مرد رویاهای من
و ای مقدس ترین عشق زندگی من
در این روز قشنگ
و به یاد ماندنی
ناممکن است بتوانم احساسم را
با واژه ها بیان کنم
اما...
یک شاخه گل
یک سبد مهر
و یک زرورق لبخند
هدیه من به تو
از همین راه دور
از پشت این فاصله ها
تقدیم به تنها مرد زندگی ام
مردانگی ات را می ستایم
به وجودت افتخار می کنم
و به آغوش پر مهرت می بالم
همیشه دوستت دارم
همیشه دوستم بدار
روزت مبارک عشق ممنوع من
دستانم بوی تو را می دهند
وقتی از تو دور می شوم
نفس هایم عطر نفسهای تو را می گیرند
وقتی فقط خیالت را در آغوش می کشم
و چشمانم جز حضور دوست داشتنی تو چیزی نمی بینند
وقتی فرسنگها از تو فاصله دارم
...
مرا عاشق کردی
آری
اینگونه مرا شیفته بودنت کردی
که دیگر جدایی از تو
سخت برایم غیرقابل باور است
من به تو پیوستم
بی هیچ اجباری
و بی هیچ اراده ای
دوستت می دارم مرد رویاهای من
تو را نه همچون یک عشق
یا یک دوست
یا یک یار
بلکه همچون خودم دوست دارم
تو که قسمتی از وجودم شدی
ساده و مهربان
تو که رویای همیشگی من شدی
چه در خواب و چه در بیداری
تو که در من فریاد می زنی
حتی آنگاه که از من دوری
تو را دوست دارم
نه به خاطر جذبهات
و نه برای لبخند زیبایت
بلکه برای عظمت قلبت دوستت دارم
و سخاوت دستان آتشینت
چرا که مرا همچون خودم دوست می داری
تو را نه به خاطر قلبهای رنگینی که برایم می کشی
و نه برای گلهای سرخی که روی صندلی ام می گذاری
بلکه به خاطر تابش آفتاب عشقت
بر تک تک سلولهای تنم
و هر تار از گیسوی آشفتهام در دستانت
تو را بی حد و مرز دوست می دارم
فارغ از گذشته و حال
بی ترس از گناه
و آنقدر عمیق
که معیارها برای اندازه اش بیمعنا می شوند
دوستت دارم عشق بی انتهای من
تو را به خاطر خودت دوستت دارم
و به خاطر خودم...
من خوشبختم
من عاشقم و خوشبختم
من تو را دارم و خوشبختم
خوشبختی
مهربانی توست
و عشق بی انتهایت
عشقی که خالصانه نثار من می کنی
بی بهانه و تردید
خوشبختی دنیای ساختنی ماست
دنیایی که در آن
ما دو عاشق همیشه با هم هستیم
دنیایی که اطرافیان با حسرت به ما می نگرند
دنیایی که با دستهای کوچک من
و دل آسمانی تو ساخته شده
خوشبختی نگاه بی قرار توست
و لبخند پر از شادی من
دستان قدرتمند توست
و اندام ظریف و نازک من
لحظه شماری دیدار توست
و دل بی تابتر من
حضور رویایی و مهربان توست
بودنت برای همیشه...
راز خوشبختی تو
خواستن بی انتهای من است
خواستنت برای همیشه...
راز خوشبختی ما
در شاخه گلی است شاید
و یا سخاوت قلبهایمان
که عشق را
در زرورقی از احساس
به یکدیگر می بخشیم
عشقی برای همیشه...
چقدر دلم هوایت را کرده
چقدر با تو بودن را می خواهم
چقدر پنج شنبه ها بی تو دلگیر است
چقدر بی انگیزه و سوت و کور
چقدر...
هر لحظه تو را می خواهم
حضورت را
وجودت را
بودنت را
حتی نه
کمتر از آن
به صدایت هم قانعم
دلم فقط تو را می خواهد
حتی برای اندکی
چقدر جای خالی ات
خودنمایی می کند
دلم بهانه می گیرد
بچگی می کند
هوا چه دلتنگ است
و خیابان ها چه دلگیر
کاش کنارم بودی
شاید دلم آرام می گرفت
چقدر بی قرارم
چقدر تو را می خواهم
چقدر با تو بودن را می خواهم
در تلاطم این لحظه های طوفانی
در لابه لای این بودن های دردآلود
در بی قراری این سر در گمی های سرد
بیا اندکی کنار هم بیاساییم
در هوای با هم بودن
در هوای با هم نفس کشیدن
در هوای یکدیگر را خواستن
در شکستن حصار فاصله ها
در گریختن از نگاه های سنگین
در لحظه های تردید و اضطراب
بیا قانون های بی رحم را نقض کنیم
مهم نیست به کجا می رسیم
آزادی درون ماست
آزادی آغوش بی دریغ توست
بگذار حرارت نفس هایت را لمس کنم
بگذار ساعت ها کنار تو بنشینم
به تو خیره شوم
و هر لحظه بی تاب تر...
تو قهرمان بزرگ داستان های منی
که موانع را بی معنا می کنی
و داستان زندگی ام را می سازی
که ارزش هزار بار شنیدن را دارد
به من نزدیک تر شو
تصویر زنده ی مرا ببین
ببین که چگونه دل در گرو عشق پاک تو
خالصانه دستانت را می فشارم
مرا تا بیکرانه های رویا ببر
برایم آهنگی بساز
شعری بگو
تصویری بکش
قلمی بتراش
با من زندگی کن
به من لبخند بزن
شادی و غمت را به جان خریدارم
اگر اندکی به من نزدیک تر شوی...
بر شانه های تو
بر شانه های محکم و مردانه ی تو
بر شانه های پر مهر و امن تو
بر شانه های گرم و خواستنی تو
باید تکیه کرد
باید بوسید و بویید
باید عطر نفس هایت را تا بیکران شنید
بر شانه های تو
آن پناهگاه امن و آسوده
اگر می شد سر بگذارم
و از یاد ببرم
هر چه دل کوچکم را می آزارد
آن وقت تمام دنیا مال من می شد
تمام دنیا
جمع می شد
در یک لحظه از آغوش تو
و یک دنیا آرامش ابدی
به قلب من روانه می شد
بر شانه های تو
بر شانه های بهاری و پر عشق تو
این رویای مطلق و همیشگی
می توان تا ابد آرمید
و عطر ماندگارش را نفس کشید
و مست شد
شانه های تو
سایه سار عشق من است
شانه های تو
قصه ی بی پایان من است
شانه های تو
آرزوی همیشگی من است
مرا از شانه هایت جدا مکن
تا همیشه ...
باران احساسم را
بر پنجره ی چشمانت پذیرا باش
تپش های قلبم را
با آهنگی دلنواز گوش سپار
درخشش ستارگان آسمانم را
با پرتوهای خورشید نگاهت
پیوند بزن
عشق همیشگی مرا
در امتداد زمان
از یاد مبر
این است تنها هدیه من
برای روز شکفتن تو
در این روز
هزاران بار می بوسمت
و تقدیم وجود ارزشمندت می کنم
این ثانیه های زنده بودنم را
دوستت دارم مرد رویاهای من
دوستم بدار آرزوی دست نیافتنی من....
من دیوانه نیستم
تنها اندکی دلتنگ توام
اندک که نه
کمی بیشتر از آن
دیگر بیقرار توام
من تنها نیستم
فقط از تو دورم
از عشق جاودانم
فقط چشم انتظار لحظه ای هستم
که آغوشت را
با یک دنیا احساس
به رویم باز ببینم
من غمگین نیستم
تنها اندکی حرف دارم برای گفتن
و تو را می خواهم
برای درد دل کردن
گلایه کردن
و شکایت از دوری ات
من غریبه نیستم
تنها دستان تو را گم کرده ام
در میان این آدمها
که فرسنگ ها از دل من و تو
فاصله دارند
من گریه نمی کنم
فقط اندکی احساس
قطره قطره از چشمانم می چکد
و سپیدی این صفحه را عاشق می کند
من دلواپس نیستم
تنها اندکی ترک برداشته است
این قلب کوچک و ساده
که نوازش های مهربان تو را کم دارد
من دیوانه نیستم
تنها عاشقم
اگر عاشقی دیوانگیست
من دیوانه ی توام
ای شاهزاده ی دست نیافتنی من...
روزهایم می آیند و می روند
ساعت هایم سپری می شوند
ثانیه هایم تمام می شوند
لحظه هایم می گذرند
و دیگر باز نمی گردند
اما
اما تو را دارم
تویی که در تک تک لحظه هایم حضور داری
تویی که به روزهایم رنگ می زنی
تویی که رنگین کمان زندگی منی
...
شنبه هایم را قرمز می کنی
عشق را در زرورقی از احساس
به قلب عاشقم هدیه می کنی
یکشنبه هایم را بنفش رنگ می زنی
با یک دیدار ساده شادم می کنی
و نفس نفس محبت
روانه ی دل کوچک من می کنی
دوشنبه هایم را به رنگ آبی
روحم در دستانت
آرام آرام پرواز می آموزد
اوج می گیرد
و از این زمین خاکی دل می کند
سه شنبه هایم را نارنجی
شاداب و با نشاط
غرق در سرور و شادمانی
دستانم را محکم می گیری و می دویم
می خندیم و فریاد می زنیم
چهارشنبه هایم را نیلی می کنی
مهربان می شوی
مهربان تر از هر روز
محبت را از تک تک کلماتت می فهمم
آرام نزدیک گوشم زمزمه می کنی
تا همیشه مرا دوست خواهی داشت
و پنج شنبه...
امان ازین پنج شنبه های سبز
با نگاه سبزت جوانه می زنم
با جذبه ات رشد می کنم
و در دستانت شکوفه می دهم
تو با لبخند آغوشت را به رویم می گشایی
و قد کشیدنم را نظاره می کنی
من سبز می شوم
و بالاخره جمعه فرا می رسد
جمعه های بی رنگ
جمعه های بی تو ولی به یاد تو
پس جمعه های بی رنگ نه، سفید
جمعه های سفید،
مشتی خاطره بر روحم می پاشی
چشمانم را می بندم
هیس...
دارم تو را می شنوم
نزدیک منی
نزدیک تر از هر روز
هر روز یک رنگ می شوم
درست همانند کودکی
که صادقانه رنگ پاکی عشق را می گیرد
و شعر هایی می سازد که تو باور کنی
آیا لایق رنگین کمانی شدن هستم؟
امروز بهترین هدیه من تو بودی
دیدن تو بعد از این همه دوری
میدونی که چقدر دلم برات تنگ شده بود...
بهترین هدیه من بوسه ی نرم و لطیف تو بود
روی گونه های سرد من
میدونی چقدر بوسه هات آرومم میکنه...
بهترین هدیه من لبخند شیرین تو بود
با اینکه کامت تلخ بود
میدونی لبخندت همه ی زندگی منه...
بهترین هدیه من داشتن قلب مهربونته
با اینکه همش مال من نیست
میدونی چقدر به قلب دریایی ات وابسته ام...
زیباترین جمله ی تولدم رو از تو شنیدم:
بهار
فصل تولد تو
فصل تولد من
فصل عشق ما
باز از راه رسید
لحظه ی تحویل سال
همان لحظه که به یاد منی
همان لحظه که به یاد توام
کنار تو بودن را می خواهم
و آرزوی بهترین ها را برایت دارم
یکسال دیگر هم گذشت
یکسال دیگر از عمر دوستی ما گذشت
یکسال دیگر به تو نزدیک شدم
کسی چه می داند
که یکسال خاطره
به تقویم زندگی ما اضافه شد
زندگی عاشقانه ی ما...
خوشا به حال من
که تو را دارم
عشق زیبای تو را
که مرا به اوج می رساند
زیبا می شوم
و تا انتهای این دنیای پر از خالی
با حضور تو شاد می شوم
بهار من، آمدن توست
فصل رویش من ، دیدار توست
و شکفتن من
در دستان پر احساس توست
به کنار من بیا
با من بخوان:
تن پوش تازه بر تن و
گم شدنم تو آینه
وقتی که تو کنارمی
هر روز نوروز منه...
عیدت مبارک عشق همیشگی من
عشق همیشگی ولی ممنوع من
عشق همیشگی و ممنوع و خواستنی من
...