شبها ماه به من می تابد
خلوتی دوباره دارم با تو
و همه ی جهان را دعوت می کنم
تا به تماشای دونفره هایمان بنشینند
چه شیرین است و چه مهتابی...
تو غرور منی
به تو تکیه می کنم
و اندامم
شکل آغوش تو را می گیرد
تو غرور منی
همیشه
حتی خاطرات رویایی ات
ثانیه هایم را روشن می کند
تو غرور منی
دستهایت همچون درختی پر بار
مرا در اوج نگاه می دارد
من
ریشه هایت را می شناسم
جنگل مهربانی تو با من سخنها می گوید
تو غرور منی
همچون متن آهنگی که من سروده ام
و تنم مانند کلمات
سروده ای می شود برای تو
من با هوای تو نفس می کشم
از من جدا نشو..حتی لحظه ای
تو غرور منی
من غرورم را رها نمی کنم...
باز هم به بلندترین شب سال رسیدیم
به یک طولانی عاشقانه
و یک شاعرانه دوست داشتنی
اما
یلدای عاشقی من و تو
چه بی انتهاست
و چه بی پایان...
من در پس لبخند مهربان تو
خواستن میبینم و رسیدن!
تو در پس نگاه آتشین من
حرارت عشق میبینی و عطش بوسیدن!
و چه زیباست
بازی شور انگیزی به راه انداخته ایم
تو دلتنگ من می شوی و من بیتاب تو...
در این یلدای عاشقی
من به حضور گرم تو دلخوشم
و تو به بودنهای طولانی من
در این شب یلدایی
دانه های سرخ انار
به قلب مهربان تو میماند
که هر تپش آن
مرا فرصتی است برای نفس کشیدن
دانه های سفید برف
روح پاک و بی آلایش تو را
به یادم میآورد
که چه صادقانه عشق می ورزی
و شیرینی هندانه امشب
عجب طعم بوسههای تو را دارد
که خیال انگیز و پر شور
مرا به پرواز دعوت میکنی
این سرمای زمستان
چه رنگی میبازد
در پس آغوش گرم تو
و چه آفتابی میتابد از چشمان تو
که یخ وجودم را آب میکند
مرا سمت تو میکشاند
و مسحور جذبهات میکند
بیا کولی وار
کنار آتش برقصیم
تا هر چه سرما و خستگی است
از وجودمان بگریزد
و در این فصل سرد
دلهایمان گرم یکدیگر باشد
بی انتها دوستت دارم
بی انتها دوستم بدار
بگذار عشقمان یلدایی باشد جاودانه
برای رقصیدن نور در تمام عمر...
بهــــــار، تابستـــــان، پاییـــــز، زمستـــــان..
چهار فصل رنگارنگ
چهار فصل عاشقانه
چهار فصل دوست داشتنی
هرکدام به زیبایی خودشان
فصلهای زندگیمان می گذرند
در کنار هم
و هر روز با یک ماجرای جدید
اما آیا تکرار این روزها
از لذت باهم بودنمان میکاهد؟
هرگز...
...
تو تابحال کنار خودت ننشسته ای
نمیدانی چه جذابیتی داری وقتی لبخند میزنی
نمیدانی چه شیرین میشوی وقتی سخن میگویی
نمیدانی چه متفاوت میشوی وقتی عاشقی میکنی
نمیدانی چه لذتی دارد خیره شدن به تو
نمیدانی چه لحظاتی است همراهی تو
نمیدانی چه نورانی است نگاه سادهی تو
نمیدانی چه بی انتها میشود عاشقت بود
نمیدانی چه بیکران میتوان با تو شاد بود
نمیدانی چه ناگزیر میباید افسون تو بود
میبینی...هنوز هیچ نمیدانی
هنوز خوشبختی مرا
آنگونه که در دلم هست ندیده ای
هنوز این دنیای عاشقانهمان را
باور نکردهای...
باید برای دوست داشتنت فکری بکنم
این همه عشق
جا نمیشود در من
قلب من گنجایش سخاوت تو را ندارد
باید برای خوشبختی ام
زندگی جدیدی بدوزم...
این انصاف نیست..
بی عدالتی است..
آخر چرا؟
چرا من باید با داشتن تو اینقدر خوشبخت بشوم
و احساس شادی بی نهایت کنم
و تو...
از وقتی به زندگی من پا گذاشتی همه چیز عوض شده
سیاهی ها رفته و جایشان را رنگ های زیبا گرفته است
امید برگشته و از همه زندگی من می تراود.
تو آمدی و زندگی من زیبا شد.
و هر روز زیباتر از دیروز
دیگر هیچ چیز تکراری نیست
هر چه هم میگذرد باز هم تکراری نمی شود
عشقت..
دوست داشتنت
داشتنت..
هیچ وقت تکراری نشد
و اما تو
تو چی؟
آیا به اندازه من احساس خوشبختی می کنی؟
آیا من توانستم تغییری در زندگیت ایجاد کنم؟
آیا برای تو تکراری شده ام؟
عشقمان چی؟
آیا در حال کمرنگ شدن است؟
نمی دانم..
من چیزی ندارم برای تو
جز عشق بی نهایتم
جز وفاداری به عشقمان
جز دل عاشق
آیا این کفایت میکند؟
نمی دانم...
م مثل مرد زندگی من
یه مرد مهربون و دوست داشتنی
یه مرد با شعور و فهمیده
یه مرد عاشق و زیبابین
م مثل مرد زندگی من
مردی که تا چشمم رو باز می کنم لبخندشو میبینم
مردی که دستای قوی ش فقط واسه نوازش کردن منه
مردی که خواستههای قلبی منو از تو چشام میخونه
م مثل مرد زندگی من
مردی که بزرگترین غم زندگیش آسیب دیدن منه
مردی که بهترین روزش بیشتر داشتن منه
مردی که آرزوهاش واسه خوشبخت کردن منه
م مثل مرد زندگی من
مردی که تلاش میکنه، نه بخاطر خودش...بخاطر زندگی من
مردی که چشماشو رو بدیهای من میبنده و فقط زیبا میبینه
مردی که با شادی من شاد میشه و با غصه من دلگیر
م مثل مرد زندگی من
که در پناه دستاش کودکی میکنم
عشق می ورزم و ستاره می چینم
و شادی زندگی رو تجربه می کنم
مردای این شکلی خیلی کم هستن
مردایی که ترس زن رو درک میکنن
استیصال زن رو می فهمن
و بی قراری و بهونه گیری هاشو طاقت میارن
مردایی که وقتی بهشون پناه می بری
وقتی از هر چیز کوچک و بی معنی می ترسی
بهت میگن آرووم باش، هرچی بود تموم شد
من اینجا کنارتم، مراقبتم
هر وقت خواستی من هستم
م مثل مرد زندگی من
مردی که همیشه هست
مردی که تمام و کمال هست
مردی که فقط برای من هست...
در آغوش تو می آسایم
بر زانوان تو می آرامم
و با دستان پرنوازش تو به خواب می روم..
چه خواب گوارایی است
و چه خواستنی است
تکرار دوباره آن...
من سالهاست که در پناه آغوش تو
عاشقی را آموخته ام و
بی هراس از دردها
سر بر زانوی تو
به همراه نوازشهای عاشقانه ات
به آرامش رسیده ام
و آنگاه که چشم میگشایم
و لبخند مهربانت را میبینم
به خلقت خدا احسنت میگویم
که انسانی اینچنین فرشته وار
رقیبش می شود
و خدای زمینی من ..
او را میستایم
و عاشقانه
دوستش خواهم داشت
بودنش زندگیست
و آرامشش
نیاز وجودی من ...
روح بزرگ تو
سزاوار عشق کوچک من نیست
ولی...
این دل عاشق
تنها چیزی است که دارم
و سبد سبد مهر
هدیه ایست که از تو آموخته ام ...
تا همیشه با من بمان
معبود زمینی من..
دلم شعرهای جدید میخواهد
در وصف خواستن تو
دلم کلمات تازه میخواهد
در بیان اشتیاق من به تو
دلم حرفهای صمیمی میخواهد
برای نزدیک شدن تنم به تو
دلم نفس های ساده میخواهد
برای خواب شدن در آغوش تو
راستی چقدر دلم تو را میخواهد
میدانی
وقتی بیادت می افتم
دلم هوای تو را می کند
مثل وزش نسیمی در دشت
وقتی دستانت به دور کمرم حلقه میشود
سبک میشوم
مثل قاصدکی در باد
وقتی مرا در آغوش میفشاری
گرم میشوم
مثل تابش خورشید به آب
وقتی به کنار تو میرسم
قلک دلتنگی هایم را میشکنم
و کودکانه خودم را در آغوشت میبازم
من خیلی وقت است
که از عاشقانه هایم می نویسم اما
این کلمات
که هر روز برایم تازه تر میشوند
بازی شاعرانه ای به راه انداخته اند
ساده است...
تو را مردانه و جذاب میبینمت
عاشقانه و ساده میخواهمت
و صادقانه و کودکانه اعتراف میکنم
دوست داشتننت تمامی ندارد
فرشته سیبیلوی زندگی من...
جاهای زیادی هست که هنوز با هم نرفته ایم
چیزهای جدیدی هست که هنوز ندیده ایم
قدم های بسیاری هست که با هم برنداشته ایم
سفرهای هیجان انگیزی هست که هنوز نرفته ایم
خوراکی های فراوانی هست که هنوز نخورده ایم
خنده های زیادی هست که هنوز نداشته ایم
لذت های جدیدی هست که با هم نچشیده ایم
چیزهای زیادی هست که هنوز به هم نگفته ایم
و عاشقانه های بینظیری هست که با هم داریم....
من در کنار تو همچون پروانه ای سبکبال
به هر سو پر میکشم و شادمانی میکنم
تو همچون کوهی استوار در کنار من
لبخند میزنی و هوای عاشقانه مان را داری
ما با همراهی دستان یکدیگر
به تکرار لحظات خوش می پیوندیم
و از بودن های طولانی و تابستانی مان
جویباری خروشان و خنک از عشق می سازیم
و در تکاپوی عبور از سنگلاخ های بین راه
دستان یکدیگر را گرم و محکمتر می فشاریم
و من
دختری از تبار ظرافت ها و لطافت ها
به پشتوانه ی قدم های محکم و مردانه تو
از تنگه های خیال انگیز و خروشان عبور میکنم
و تو
مردی از جنس باران و شور عاشقی
ترانه های زیبای لحظات خاص را
برایم زمزمه میکنی
و این رودخانه خروشان زندگی را
تارسیدن به آبشار عشق
ادامه خواهیم داد
قدم به قدم با هم
دست در دستان همدیگر
و محبتی بی پایان...
این روزها...
دلم خیلی تو را میخواهد.
دلم با تو بودن میخواهد.
به آغوش کشیدن تو را میخواهد.
این روزها
دوست دارم همیشه پیشم باشی.
هیچ وقت از پیشم نری.
این روزها...
بیشتر از همیشه دوستت دارم
بیشتر از همیشه میخواهمت.
این روزها...
با تو بودن خیلی خوبه.
نزدیک تو بودن خیلی خوبه.
نگاه کردن تو چشمات خیلی خوبه.
دستات رو توی دستم گرفتن خیلی خوبه.
این روزها...
خیلی دوست دارم ابدی بشی.
اصن ابد.
میدانم روحت همیشه مال منه.
مثل روح من.
ولی دوست دارم جسمت هم همیشه پیش من باشه.
این روزها...
زود دلتنگت میشوم.
تا از پیشم میری دلتنگت میشوم.
این روزها..
بیشتر میخواهمت...
مرا دریاب
این عشق بی اندازه را ببین
و احساس بهاری مرا لمس کن
مست شدیم
از می ناب عاشقی مست شدیم
و رقص زیبای زندگی
همنواز با آهنگ شور و اشتیاق
ما را جذب کرد
دستانم را گرفتی
و با من رقصیدی
در نگاهت عشق بود و اشتیاق
در نگاهم شادمانی بود و خواستن
در دستهایت تمنا بود و شیفتگی
در دستهایم احساس بود و نیاز
و این رقص زیبای جادویی
سرآغاز مرحله ی جدیدی در عشق ما بود
نگاهم را باور کن
و به عشق من ببال
چرا که در شب عروس مهتاب
من رویایم را با تو ساختم
و حس پرواز را
تنها با دستهای مردانه ات
تجربه خواهم کرد
من خیالم را در آسمان تو می بافم
و با بوسه های آتشینت
پا بر پلکان دنیای عاشقان می گذارم
و کوچه به کوچه
و شهر به شهر
با تو قدم میزنم
تا انتهای با هم بودن
امشب
همه ی عاشقان دنیا
رقص دل انگیز باهم بودن را جشن گرفتند
و زیبایی وصف ناپذیر این احساس
و آرزوی خوشبختی ابدی
بدرقه ی راه تمام عاشقان شد
امشب
من تو را تا بینهایت خواستم
و تو مرا مثل همیشه تحسین کردی
من به بودنت افتخار میکنم
و تو به زیبایی من می بالی
پس با دلم به تو میگویم
که بی انتها دوستت خواهم داشت
سالیان سال است
که من و تو
آرام جان هم شده ایم...
روزها و ساعت ها و ثانیه ها
در پی عشق به یکدیگر
دویدیم و جنگیدیم و رسیدیم
ما محو یکدیگر شده ایم
و جز با حال و هوای با هم بودن
خوشحال نمی شویم
احساسی که در دل ما جان گرفت
و در وجودمان ریشه دوانید
روزهایمان را رنگ دیگری زد
و شیرینی طعم خوشایند لحظاتش
زندگی مان را زیباتر ساخت
مدت هاست..
من با نام تو جان می گیرم
و تو با حضور من نفس می کشی
من با آغوش تو گرم می شوم
و تو با بوسه های من دلشاد
من با دستان پرسخاوت تو به اوج میرسم
و تو با عشق بی انتهای من پر پرواز می یابی
روزها از پی هم می گذرند
اما عشق ما بزرگتر می شود
فاصله مان کمتر می شود
و بیتاب تر از ندیدن یکدیگر
شاید تو بزرگترین هدیه زندگی من باشی
و من زیباترین تجریه زندگی تو
و این را بدان
احساسی که هست
برای هردویمان است
عشق را با هم تقسیم کردیم
پس هر دو آرام جان یکدیگریم
تا همیشه...
نازنینم عمری عاشقم باش
تا که هستم عاشق باشی ای کاشآره....
عشق تو مثل شراب میماند
هرچه بگذرد ... هرچه کهنه تر شود
خوش طعم تر و گوارا تر میشود
ناب میشود....
وقتی شراب را جرعه جرعه می نوشی
از خود بی خود میشوی
و غرق در خلسه ای لذت آور
زندگی را لمس میکنی
زیبا و خواستنی...
عشق تو نیز همین گونه است
وقتی آن را نوشیدم
در بند بند وجودم ریشه دوانید
و سالها و سالها
تشنه ی تو شدم تا همیشه
و اینچنین من مست و رسوا
جایی جز آغوشت برایم باقی نماند...
محبت تو را باید نگاه داشت
سالها نظاره گر رشدش بود
تا دید که چگونه پر و بال میگیرد
و این عاشقانه ی آرام و زیبا
تا ابد ادامه می یابد ...
دلم میخواهد این عشق را نگه دارم
این شراب کهنه را
بگذار جا بیوفتد
هر روز و هر روز
ناب تر و خالص تر
من عشق تو را
برای همیشه میخواهم...
دستان مهربانت را به سوی من بگشا
آغوش گرمت را به سوی من بازکن
من
جز آغوشت
به جای دیگری تعلق ندارم
به نزدیکی من برگرد
به قدم زدن های دونفره
و ماندن های طولانی
به لمس حضور گرم و خواستنی
و نوازش های عاشقانه
به دوستت دارم های آرام
و بوسه های آتشین
برگرد..زودتر برگرد
به من بی تو تنها برگرد
این دل پریشان را
فقط آغوش تو آرام میکند
آخ که اگر میدانستی
هنوز..بعد از اینهمه سال..
بعد از اینهمه با هم بودن و جداشدن
بعد از اینهمه روز و ساعت و دقیقه
در کنار هم...
هنوز برایم جذابی و جدید
هنوز مهربانی و عاشق
هنوز تشنه ام و بی قرار
مرا از کنار خودت دور نکن
مرا از حضورت محروم نکن
مرا از آغوشت جدا نکن
من..
جز آغوشت..
به جای دیگری تعلق ندارم...
زندگی قشنگه
وقتی تو هستی
دستای گرمت هست
آغوش مهربونت هست
وسعت قلب پاکت هست
احساس عمیقت هست
و عشق بی انتهات هست
زندگی قشنگ میشه
خوشبختی
همینجا
روبروی ما نشسته
داره زندگی ما رو تماشا میکنه
گاهی برامون کف میزنه و تشویق مون میکنه
گاهی هم دستمون رو میگیره و از روی زمین بلندمون میکنه
وقتی به سفر میریم
خاطره میسازیم
شاد میشیم و می خندیم
خوشبختی کنار ما هست
وقتی از هم دلگیر میشیم
ولی بازم دلتنگی اجازه نمیده
ازهمدیگه دور بشیم
بازم خوشبختی کنار ما هست
می بینی
زندگی قشنگه
و عشق ما همیشگی
جنس زندگی ما
با همه فرق داره
و خودمون لحظه های شاد رو میسازیم
پناه آغوش تو
و قلب سخاوتمندت
با ارزش ترین دارایی من توی دنیاس
خوشحالم که با تو زندگی می کنم
خوشحال باش که خوشبختیم
و زندگی قشنگ
تاهمیشه برای ماست!