نوازید شهر آشوبی که یارم از سفر آمد
بزد آتش به دلخانه بکرد می را به پیمانه
زنم من جام جانانه، قرارم از سفر آمد
شدم فرهاد بشد شیرین شدم تیشه بشد سنگین
خوشا اکنون که آن مشکین وفارم از سفر آمد
به هر دم باده بُد دستم که شد باده همه هستم
خبردار تا بشد شَستم،بهارم از سفر آمد
بخوان مطرب ز شادی ها،بخوان از عشق بازی ها
بخوان مجنون ز لیلی ها،شرارم از سفر آمد
سپهرا بسته کن لب را،ببند آن چند لب و کب را
ممیران وقت امشب را،نگارم از سفر آمد
بیا که دلم برای دیدنت تنگ است
بیا که دیگر قرارم نمانده است...