امروز شنبه
همه چیز به یاد تو شروع شد
وقتی از خواب بیدار شدم
وقتی عطری که تو برایم خریدی را زدم
وقتی از خانه بیرون آمدم و کسی نبود که صبح را به او خوشامد بگویم
وقتی کرایه تاکسی را حساب می کردم و به جای کیفم جاکلیدی که تو برایم خریدی توی دستم آمد
وقتی به سر کار آمدم و در لیوانی که به من داده بودی چای خوردم
وقتی به کمدم نگاه کردم و یادگاری های تو را در آن دیدم
وقتی کامپیوترم را روشن کردم و کسی نبود که اولین لبخند صبحگاهی ام را تقدیمش کنم
تازه اول صبح است و این همه خاطره
الان می فهمم که من و تو چگونه در هم تنیده شدیم
و چگونه زندگی مان به هم وابسته شده است
تازه اول صبح است و تا شب هزارن چیز است که مرا به یاد تو می اندازد.
راستی گلدانت را هم یادم نرفته
که در جلوی من قد کشیده است
و یادآور عشقی است که بین ما به وجود آمد و رشد کرد
هنوز وقت ناهار مانده است و بی تو بودن
یادش به خیر آن نگاه های مخفیانه و پیام های عاشقانه
و سخت ترین لحظه ساعت 4 است که همیشه وقت رفتن بود
و وقت رسیدن
و امروز وقت رفتن می رسد و من باید تنها و بی تو بروم و به یاد تو
راستی جایت اینجا چقدر خالی است
بهتر بگویم تو که نیستی اینجا خالی است
دلم نگاهت را میخواهد
دلم دستان ظریفت را می خواهد
دلم بوسه می خواهد
دلم تو را میخواهد...
امیدوارم به آرزویت که رسیدن به اوست برسی
اما چرا هیچوقت به وبت سر نمیزنه وبرات نظر نمی ده؟
سلام
این وبلاگ هر دومونه
اونم دلنوشته هاشو در جواب من اینجا میذاره ;)
سلام
خیلییی قشنگ بود بهم سر بزن بگو با چه اسمی بلینکمت