از شکستن این دل کوچک من نگران مباش
خیلی وقت است که دیگر بزرگ شده ام
یادم می آید در جایی خوانده بودم:
می خواهم عروسک وار زندگی کنم
تا اگر سرم به سنگ خورد نشکشند
تا اگر دلم را کسی شکست چیزی احساس نکنم
تا اگر به مشکلات زندگی برخوردم بی پروا به آغوش صاحبم که دخترک کوچکی بیش نیست پناه آورم
اما نه …...
چه خوب است که همین انسان خاکی باشم
اما سنگ به سرم نخورد کسی دلم را نشکشند و مشکلات مرا از پای درنیاورد
و اکنون من نیز
این دل شکسته ام را با محبت بی دریغت ترمیم می کنم
و همچون عروسکی به آغوش مهربانت پناه می آورم
و بدان که دلتنگی در کوچه های ذهن من نیز پرسه می زند
و آرام آرام تو را زمزمه می کنم....
دوستت دارم ای همبسته ی جدای من !