دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

کجایی عشق من ؟!؟!

نمی دانم چرا اینقدر زود دلم برایت تنگ می شود.

تو که از جان هم به من نزدیک تری.

تو که در نفس هایم نفس می کشی

و از چشم من دنیا را نگاه می کنی...


نه غرش موجی و نه بیقراری قایقی

بر روی آب برای رسیدن به ساحل.
که تو خود ساحلی هستی بی پایان

دورادور این بیکرانه تلاطم های گاه و بیگاه.


و زورق سرگردانی ام را، از اسارت جوش و خروش های سر به هوا نجات دادی.

نمی شود درک کرد.
نمی شود فهمید ، راز این دلتنگی را
این روزها اگر بغضی ترک می خورد.

اگر غمی جدید زائیده می شود.
اگر آهی از تارهای داغدیده ی سازم بر می خیزد.
بدان همه برای توست.


برای تویی که نمی دانم روزی خواهد رسید که چشمانت از آن من شوند.
و من چشم انتظار آن لحظه، هر گاه به آسمان نگاه میکنم، صدایت می زنم.
نه با نوای زبان که با نوای دل.

چرا که تو درون منی و دیگر نیازی به آوا و کلام نیست.


نمی دانم کجایی

هر کجا هستی هر چقدر دور

فریاد می زنم

فریاد بی صدا

عشق ممنوع من عاشقانه عاشقت هستم...




نظرات 1 + ارسال نظر
محمد چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:55 ب.ظ

زیبا بود
منم یکبار اسیر یک عشق ممنوع شدم
اما الان نمیدونم هنوزم درگیرشم یا نه

عشق ممنوع لذت بیشتری داره نمیشه انکارش کرد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد