دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

به شهر چشمانم خوش آمدی

  

 

آمدی 

      آمدی 

              آمدی 

      چه مهربان آمدی 

                       و چه عاشقانه 

                                با همان لبخند همیشگی 

 

مثل باران آمدی 

باریدی بر کویر خشک دلم 

میدانی که بی جان بودم بی مهربانی هایت

سیرابم کردی  

 

 مثل بهار آمدی 

سبد سبد طراوت و نشاط 

میهمان لحظه های کوتاه دیدارمان شد  

 

این دل بی قرار 

لحظه های بی تو را   

به هوای طلوع دوباره ات  

سپری کرد 

و حال که شاهد آمدنت هستم 

تپش این قلب 

لحظه به لحظه تندتر می شود   

 

می نوشم  

فنجانی از حضورت را 

و چه طعم لطیفی دارد 

تلاقی نگاههای دلتنگ 

 

چه سبز آمدی لحظه ها رنگ عاشقانه گرفت  

انتظارم به سر رسید 

و تو را کنار خود می بینم

  

با تو بودن را می خواهم 

با تو و عشق پاکت  

با تو و قلب مهربانت 

با تو و گرمای دستانت 

 

بمان با من 

می مانم با تو 

و می سازیم لحظه های زیبای دوست داشتن ممنوع را... 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد