شمارش معکوس آغاز می شود...
به روز رفتنت نزدیک میشویم
رفتنی اجباری و طولانی
چقدر غمگینانه و شاد
چه احساس عجیبی
شمارش معکوس آغاز میشود...
نمیدانم این روزهای آخر
این لحظات پایانی با تو بودن را
دلتنگی کنم و اشک بریزم
بیتاب رفتنت شوم
یا بیخیال و خندان
از ثانیه های خاموش آخر
لذت برم
شمارش معکوس آغاز میشود...
ساعت روی دیوار
حریص شکنجه ی من میشود
و نیشخند میزد
این روزهای پایانی را
باز به سراغ این دفتر آمده ام
که گذشته مان را در آن نوشتیم
غم و شادیمان
گلایه هایمان از دنیا و آدمها
قرارهای پنهانی و عاشقانه
و دل سپردن های ممنوعمان
اکنون چه بنویسم؟
که خواب به چشمانم نمیاید
که میخواستم همسفر تو باشم
که در نبودت گریه ها خواهم کرد
دل شکسته خواهم شد
بیتابی خواهم کرد
و غریبانه خاموش خواهم شد...
چقدر این حرفها تکراریست
هزاران بار به تو گفته ام
و مهربانانه شنیده ای
و صبورانه وعده ها داده ای
و دلگرمم کرده ای
که چشم برهم زنی
مرا دوباره کنارت خواهی یافت
اگرنه
تلخ خواهم نوشت
شعرهای تنهایی را
این شمارش معکوس
عجب با عجله میگذرد...
سلام وبلاگ خیلی توووووووووووووووپی داشتی
یه سر به منم بزن
www.xn--mgbbseibc4pw9b.com
http://funglish.ir
p30msb@gmail.com
www.xn--mgbbseibc4pw9b.com
http://www.p30msb.ir/
http://www.p30msb.com/
خیلی زیبا بود
همدردیم
منم دارم از عشق ممنوع خودم جدا میشم
جدایی همیشه سخته....
سلام
از قلم فرسایی ودیده رنجانی شما سپاسگزارم
جالب وزیبا بود
{ رسالت فرهنگ وهنر ایرانی وتاثیر آن بر انسان ایرانی }در وب سایت ما
لطفا ما رو از نظرات خودتون محروم نکنید
ممنون از شما
سلام
از قلم فرسایی ودیده رنجانی شما سپاسگزارم
جالب وزیبا بود
{رسالت فرهنگ وهنر ایرانی وتاثیر آن بر انسان ایرانی }در وب سایت ما
لطفا ما رو از نظرات خودتون محروم نکنید
سلام این چه عکسیه گذاشتی

ابروی هرچی عشق بردی
عشق با سکس فرق داره عزیزم
تصویری که شما گذاشتی فقط
جذابیت جنسی داره
حال میده واسه یه حمله گاز انبری
ویه سکس خشن همراه با خون ریزی
جم کن عمو عشق عشق
اون نگاه توست که به همه چی سکسی نگاه میکنه
از تصورات فانتزیت معلومه که نگاهت کثیفه
و هیچ وقت معنی عشق رو درک نمیکنی
خیلی سخته جدایی....
) ا سال همین طور هر روز دیدمش تا اینکه دیگه ندیدمش .... ۳ ماه ازش بیخبر بودم تا اینکه فهمیدم مغازشو عوض کرده و رفته جای دیگه




من عشقم رو برا همیشه دیگه نمیبینم.... خوب عشقم یه طرفه بود و من بهش نگفته بودم عاشقشم. همیشه با این خیال که هر روز میبینمش از جلوش رد میشدم( موبایل فروشی داشت
حالا هم من نمیتونم فر اموشش کنم و دارم از دورسش اتیش میگیرم.
سلام
یه وقتایی زود دیر میشه...