امشب یک فنجان قهوه نوشیدم
تا بیدار بمانم
دلم تنگ است
تنگ چشمانی زیبا
قهوه خوردم تا فکر کنند بی خوابی ام برای آن است
نه دل تنگ و ناآرامم
و سرگردانی ام از آن است
نه دل بی قرار و تشنه وجود تو
قهوه را تلخ خوردم
تا یادم بماند
که دلتنگی در عین تلخی دلنشین است
اگر برای تو باشد
قهوه را خوردم تا بیدار بمانم
زیرا عشق من بیدار است و در حال تلاش
پس من هم باید بیدار بمانم
تا وجود مرا کنار خود حس کند
و خستگی در وجودش رخنه نکند
بیدارم و در یادم هست
بیدارم و به او فکر می کنم
بیدارم و دوستش دارم
نمی دانستم قهوه اینقدر خاصیت دارد...
قهوه اش از نوع قجری نباشه کار دست بده
خواستم بخندی قصد دیگه ای نداشتم