شب است و سکوت است
یاران نم نم می بارد
دلم گرفته است
به یاد تو می افتم و به یاد هدیه تو
گفتی زیر باران باید حافظ خواند
تفالی می زنم به دیوان حافظ
و چه شیرین می گوید حافظ :
برو به کار خود ای واعظ! این چه فریادست؟ | مرا فتاد دل از ره، تو را چه افتادست؟ | |
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای | نصیحت همه عالم به گوشِ من باد است | |
میان او که خدا آفریدهاست از هیچ | دقیقهایست که هیچ آفریده نگشادست | |
گدای کوی تو از هشت خُلدْ مستغنی ست | اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست | |
اگر چه مستیِ عشقم خراب کرد ولی | اساس هستی من زآن خرابْ آبادست | |
دلا منال ز بیداد و جور یار، که یار | تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست | |
برو فَسانه مخوان و فُسون مدم حافظ! | کز این فسانه و افسون مرا بَسی یادست |
حافظ چه نیکو گفتی از دل خراب من
باران همچنان می بارد
چشمانم را می بندم
و به صدای باران گوش می دهم
باران مرا به یاد تو می اندازد
هر کجا که باشم
به امید آن روز
که من و تو در زیر باران با هم برقصیم
و سرود عشق را فریاد کنیم
به امید آن روز...
وبلاگ ما نویسنده قبول می کند!!! برای نویسندگی به سایت goodwriter.vcp.ir رجوع فرمایید و مشخصات خود را که شامل نام نویسنده و رمز عبور می باشد را ارسال کنید تا ما آن را به ثبت برسانیم. ممنون از همکاری شما عزیزان
کاش من باشم و تو باشی و یک خیابان بی انتها و باران به همه دنیا میگم : خداحافظ
کاش....