دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

شهاب سنگ

 

 

هر وقت دلم می گیرد 

به اینجا می آیم 

 

 

در این شبها 

شهاب سنگی می شوم، شعله ور 

که دلم می خواهد به زمین برسم 

به کنار خانه ات برخورد کنم 

و همانجا ماندگار شوم 

شاید بعدها 

هنگام عبور از کوچه 

یک لحظه نگاهت مرا نوازش کند

با تعجب و اندکی لبخند

و مرا شکل آرزوهایت ببینی 

یا شبیه یک قلب 

  

و با خودت فکر کنی 

آه ، تازه مرا یافته ای  

و با عشق و صبوری 

دوباره مرا از نو بسازی 

 

نگران شکستنم نباش 

این شهاب سنگ برای شکستن است  

این را من می خواهم 

و می خواهم تو نیز این را بخواهی

تو فقط بگو چگونه 

با کدامین دست .... ؟

با کدامین آهنگ .... ؟

با کدامین دل .... ؟

 

 

و این را نیز بدان 

گر چه برای تو می شکنم 

اما 

اگر تو را داشته باشم 

شکست ناپذیر خواهم شد... 

اجازه هست با تو عاشقی کنم؟!؟!  

وقتی نیستی

فکرت از سرم نمی رود

به یادت آهنگ گوش می کنم

همه آهنگ ها تو را به یاد من می آورد

"وقتی نگاه کنی دیوونه می شم"

همه آهنگ ها حرف دل من را می زند .

"حالا که هستی و ..."

هیچ می دانستی زمانی که نیستی هستی

و زمانی که هستی دیگر هیچ چیز نیست

"همین عادت با توبودن هنوز لحظه لحظه ام با تو خوشه"

همه آهنگ ها تمام می شود ولی یاد تو همچنان در وجودم موج می زند.


همین عادت با تو بودن یه روز اگه بی تو باشم من رو میکشه


شعری برای خواندن

 

فال حافظ زدن امروز دگر کار من است  
                     چون که حافظ همه آینه افکار من است 
 

صحبت از دل که براید به دل بنشیند
                     سخن چون شکرش لعبت گفتار من است  


بوی شعرش به مشامم چنان خوش آید
                      گویی عطرش ز عطاری عطارمن است 


بی می و باده به بیتی همه را مست کند
                       او که در جام می ام باده ایار من است 


در ثریا به غزل عقد فلک رابندد
                       در زمین وصل وصال من و دل دار من است 


همچو گل در دل خاضع غزل رویانید
                         غزل حافظ شیراز گل بی خار من است  

چه نقشه ای برایم کشیدی!!!

چه می خوای از من

چه می کنی با من

چه نقشه ای توی سرت است

که هر روز مرا عاشق تر از دیروز می کنی


نمی دانم

دست خودم نیست

از اختیار من خارج است

این کششی که به سوی تو دارم

و این فاصله ای که از بین می رود.


این روز ها دوست داشتنی تر هم شدی

خودت می دانی چرا

نقشه ات دارد جواب می دهد

و دل من دیگر مال خودم نیست


شاید روزی که خیلی دور هم نیست

توبه ام را بشکنم

و با افتخار تو و خودم را به آرزوهایمان برسانم

و فریاد بزنم:

                     ای زیبا ترین گناه تاریخ


عاشقانه دوستت دارم. . .


لمس با تو بودن

  

 

لحظه هایی که با تو سپری می شوند 

        همین لحظه های کوتاه 

                        مثل همین امروز 

                  مرا بیشتر دوستدار تو می سازد 

 

 همین امروز 

     که دستهایم  

           در گرمای دستهایت غرق می شوند 

 

همین امروز  

     که زندگی می شوی 

                  و در رگهایم جاری 

 

همین امروز  

     که هرم نفس هایت 

            نوازشی می شود بر روی گونه هایم   

 

 

اگر امشب قلمم هوس رقصیدن می کند  

          اگر اندیشه ام رنگ طراوت می گیرد 

                اگر فعل بودن را عاشقانه صرف می کند  

اگر از با تو بودن می نویسد 

              از با تو شاد بودن 

                        از لبخند زیبایت 

                              لبخند لبانت و دیدگانت.. 

 

 تنها تو می دانی 

        که طنین آرامش بخش آغوشت 

                 دریای بی کران عشق راستینی است

                        که شیداتر می سازد 

                            دل آشفته ام را.....

دلت را به عشق بسپار

 

 

در این روزها  

که دلت  

از این آدمهای رنگی و سایه های تیره  

به درد آمده 

 

و نگاهت 

که بی حوصله و غریب  

به هر سو می نگرد 

  

 و دستانت  

که زیر پوستی از تنهایی 

در جستجوی گرمای آسمانی است 

 

به پنجره ی خانه ی من چشم بدوز 

مرا در قاب پنجره خواهی دید

که برایت عطر آرامش می پراکنم  

 

و شعر می خوانم 

گرم و آرام و بلند 

 

و از خاطره هایمان می سرایم

 به زبان موسیقی 

تا در ساحل اطمینان اندکی بیاسایی

  

خاطرت جمع عزیزم !!! 

من همیشه برای در کنار تو بودم  

در همین حوالی

سبدی آرامش همراه خود می آورم 

...

همیشگی ترین من

این روز را به خاطر خواهم سپرد

روز همراهی روز صبوری و روز مهربانی تو

خوشحالم که درست را خوب آموختی

و خوشحال از اینکه تو را دارم


دیروز دستانت چه جادویی شده بود

و چه انرژی به من میداد

آن دستان ظریف و این همه مهربانی

این همه عشق

دیگر دستانت سرد نبود

و برعکس این دستان من بود که به گرمای دستانت نیاز داشت

و نگاهت که چراغ دل مرا دوباره روشن کرد


آهای همیشگی ترینم

           تمام فعلهای ماضیم را ببر

                     چه در گذر باشی چه نباشی

برای من

         استمراری خواهی بود

                  من هر لحظه تو را صرف میکنم..


همیشگی ترین من ، لاله نازنین من

بیا که جز به رنگ تو ، دگر سحر نمی شود