در این روزها
که دلت
از این آدمهای رنگی و سایه های تیره
به درد آمده
و نگاهت
که بی حوصله و غریب
به هر سو می نگرد
و دستانت
که زیر پوستی از تنهایی
در جستجوی گرمای آسمانی است
به پنجره ی خانه ی من چشم بدوز
مرا در قاب پنجره خواهی دید
که برایت عطر آرامش می پراکنم
و شعر می خوانم
گرم و آرام و بلند
و از خاطره هایمان می سرایم
به زبان موسیقی
تا در ساحل اطمینان اندکی بیاسایی
خاطرت جمع عزیزم !!!
من همیشه برای در کنار تو بودم
در همین حوالی
سبدی آرامش همراه خود می آورم
...