
ای یار سفر کرده ام
هنوز چندی از رفتنت نمی گذرد
که جای خالی ات در کنار من غوغا می کند
رفتی، بی من
دلتنگ شدم، بی تو
تنها شدیم، ما
ای یار سفر کرده ام
هنوز چندی از رفتنت نمی گذرد
که بی تاب نبودنت شده ام
چگونه طاقت بیاورم
ثانیه های طولانی نبودنت را؟
چگونه دلتنگ نشوم
دستان مهربانت را
آغوش گرمت را
صدای آرامش بخشت را
و چگونه رسوا نشود این دل
بی قرار تو بودن را...
آخرین کلامت را به یاد دارم
وعده ی دیدار دادی
به زودی زود
و قرار گذاشتی با من،
در آسمان، هر شب، ساعت 11
که به دیدارم می آیی
اگر به آسمان بنگرم
راستی
چه راست می گفتی
امشب، نسیمی بر صورتم گذشت
داغی بوسه ات را داشت
و نوازش کرد خیسی گونه ام
حس کردم
آرامش با تو بودن را
و امیدوار شد
این دل کوچک
و عشق بی طاقت...