کنارم بخواب و به دورم بتاب
از این لب بنوش چو تشنه آب
گل آتشی تو حرارت منم من
که دیوانه بی قرارت منم من
خدا دوست دارد لبی که ببوسد
نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد
خدا دوست دارد من و تو بخندیم
نه در جاهلیت بپوسیم بگندیم
بخواب آرام پیش من لبت را بر لبم بگذار
مرا لمسم کن و دل را به این عاشق ترین بسپار
بخواب آرام پیش من منی که بی تو می میرم
لبت را بر لبم بگذار که جان تازه می گیریم
کنارم بخواب و ......
سلام
وای چه شعر قشنگی
خودتون گفتینش؟
منم یه زمانی یه چیزایی مینوشتم اما حالا
خوشحال میشم یه سر به وب منم بزنین
خواهش میکنم
نظر لطفتونه...