رفتی
این بار با پای خودت
همه ی دوست داشتن هایت را جمع کردی
از گوشه گوشه ی این قلبم
و من هنوز مبهوت چرایی این رفتن هستم
این بار باید باور کنم
باید باور کنم که رفته ای برای همیشه
اما با این بی تابی چه کنم
و این بغض های پی در پی
و قطرات بی امان؟!
آخر قصه همینجاست
آی آدمها
آخر قصه ی ما اینجاست
در همین بی واژگی و بی کلامی
در همین سکوت
در همین چهره های آرام و قلب های آشفته و روح های آکنده از حرف
چگونه باور کنم این پایان را
این کابوس را
چگونه بهانه ای بیابم این چشمهای بارانی را
و چه جوابی بدهم دل شکسته ام را... ؟
آی مردم چراغ ها را خاموش کنید
تا نبینم رفتش را
تنهاییم را
و دستان خالی ام را
یک دنیا حرف ناگفتی قلبم را می فشارد
اما افسوس که به پایان رسید
آخر قصه همین جاست...