دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دلنوشته های من و عشق غیرممنوعم!

وقتی باران عشق باریدن گرفت هرگز چتری بر ندارید .

دوباره ......

 

 

 


در این فصل سرد 

در این روزهای بارانی 

و این لحظات سخت دوری دلها از یکدیگر  

به سکوت واژه ها می اندیشم

به آغاز می اندیشم و به پایان   

آری

چه تجربه ی سختی است دل کندن از گرمای دستان تو  

و چقدر خوب به یاد دارم دوستت دارم گفتن های بی دلیلت را...


هنوز در دستانم 

حرارتی به جا مانده
که زنده میکند کلمه سخت خداحافظی را  

 

و من می گریم 

می دانی 

گریه شاید نشان کودکی باشد
و شاید بی دلیل...
اما هنگامی که گونه هایم تر می شود تازه می فهمم  

 نه کودکم و نه بی دلیل
بلکه پر از احساسم 

 آری من پر احساسم 

ولی احساسی برای تو 

 

برای تو که مرا میرنجانی و بعد دوباره عاشقم می کنی 

برای تو که دودل می شوی  

و بر سر دوراهی باز با من بودن را انتخاب می کنی  

در خانه ی قلبت را به رویم باز کن 

مگر نمی بینی تب دارم 

ای رویای من 

 

بدان که به تو عادت کرده ام 

بی خستگی 

و بی تعطیلی  

پس بیا آغاز باش برای این پایان سخت  

بیا مثل باد. مثل باران 

که اتفاقی می اید و همه ی شهر را پر می کند   

ببین که عشقت این مزرعه ی خشک را پروراند  

پس اگر دلت لرزید و بغضت ترکید 

من اینجایم 

درست در همان لحظه ی بارانی 

با چتری در دست.....  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد